زبان ساده با مفاهیم دقیق و روشن، مقدمه تفاهم است
ع.ج.: موضوع “تفرقـه در برابر همبستگی” ساده ترین و موثرترین ترفند دائمی دشمنان جامعه و مردم، بوده و هست. این مورد، در گذر زمان و مکان، متناسب با موضوع یا مورد کار، با اشکال مختلف، برشیوه های کهنه و نو، با وسایل مدرن و سنتی و یا ترکیبی از همه ی آنها، همیشه مورد استفاده قرار می گرفته است.
چندی پیش، بدنبال مقاله ای به یک سایت قدیمی رسیدم. این سایت، بخاطر دسترسی منظم و آسان تر مطالب اش، مقالات را بر حسب موارد مشخص، فهرست بندی کرده بود. در میان انواع دسته بندی ها، تنظیم آنها برحسب احزاب و سازمانها و گروهها، یک فهرست بلند و بالایی از اپوزیسیون نظام حاکم را در بر می گرفت؛
که هرکدام، جداگانه، مخالف وضع و نظام، خواهان تغییر ان بودند.
هرکدام، جداگانه، همبستگی را شرط لازم و آنهم پیش شرط انجام این تغییر می دانستند.
هرکدام، جداگانه، در تدارک همبستگی و سازماندهی توده مردم، رساندن آگاهی را وظیفه اصلی خود قرار داده بودند.
در نحوه ی جستجوی درست واقعیت یا شناسایی موضوع کارشان که تک روش شناخته شده علمی تحقیق است، قطعا، نباید ابهامی وجود داشته باشد.
وسیله یا اهرم اساسی تغییر مورد نظر اکثر این دسته های جداگانه، نیرویی مشترک و یا غیر جداگانه بوده است.
روش کار و یا اصول دگرگونی عمده این جداگانه ها، بنظر، از مرجع یگانه ای برخاسته و پیروی می کند. خلاصه اینکه، نیروی کار، وسیله کار و روش انجام کار این جداگانه ها، نیز، غیر جداگانه بوده است.
پس چرا در عمل و واقع، دید و درک و انجام کار این دسته ها، روی یک موضوع مشترک یا غیرجداگانه، جداگانه افتاده است؟
پیش خود فکر می کردم که شاید این مسئله در تنوع طیف وسیع خرده مالکی نهفته باشد. هرچند دامنه این قشر، روی خط و سطح وسیعی از تنوع بی ملک تا بزرگ مالک را در بر می گیرد، اما، پایگاه و نقش این گروه های جداگانه ها در مناسبات کنونی، حداقل در این شرایط، تفاوت چندانی را نشان نمی دهد. دیگر اینکه، همه ی این دسته های جداگانه، بشدت، نمایندگی این قشر خطرگریز مبادی آداب هنجارهای مناسبات موجود را رد می کرده اند.
با نگاهی به تاریخچه ی هر کدام از این گروه های جداگانه و یا مطالعه ی زندگینامه بنیانگذاران شان، در می یابی که هر یک از دل دیگری بیرون زده است. اختلاف پیدا کرده اند و با هم قهر کرده اند. تنها، تعداد اندکی، برای نمایندگی و دفاع از غیر و یا قشر خاصی جدا شده اند، اما بطور کلی اینگونه نبوده است.
وجود اختلاف نظر و بحث موافق و مخالف، همیشه بوده و خواهد بود. یک امر طبیعی است، اما، در اینجا، دیده می شود که ما، عملا، در تدارک چیزی هستیم و یا از کسان دیگر انتظار داریم که خود، دید و درک درست از کاربرد مفهوم و عینیت ان چیز نداریم. باز خوردی رفتارمان، درست بر خلاف مفهوم شکل گیری و رشد مان قرار می گیرد. بجای اپوزیسیون وضع و نظام، خود اپوزیسیون خود شده ایم.
همچنین، در رابطه و برخورد با احزاب و گروه های دیگر که از هم جدا افتاده ایم، چنان رفتار می کنیم که دشمن اصلی و دیرینه اند. انگاری وضع و نظام موجود، تنها و تنها ثمره ی وجود و فعالیت آنها است. آن اندازه که، روی حرکت ظاهری وکرشمه صوری حریف، ریسه می رویم و حساب باز می کنیم، به واقعیت رفتاری رقیب یعنی گروه دیگر که درستیز با حریف است، کم توجه، بی توجه، بدبین و یا سازش ناپذیریم. هرازگاهی ممکن است به فکر تعمید و گردآوری پس انداخته های وابسته نظام موجود و مناسبات حاکم برآییم، اما قطعا ، دوراندن و پراگندن رقیب و همراه خود را هیچ وقت از ذهن مان خارج نمی کنیم.
این مورد، شاید یک امری عادی باشد. اما فهم مدعی باید فراتر از عادت باشد. عادی است، چونکه همه ی احزاب و سازمانها، رقیب خود را تقریبا همسنگ خویش و کم زورتر از حریف می بینند. همچنین، در مقایسه بر پایگاه اجتماعی خود و رقیب و حریف، وضعیت خود را مستقل و بدور از وابستگی از رقیب می یابند. درحالیکه، در رابطه با حریف، تار و پود وجود و حرکات خود را در بند پنهان و آشکار مناسبات نظام تحمیلی حریف گرفتار می یابند. میدان بازی روز، در سلطه ی قدرت و قواعد حریف است. در قفس نامرئی نظام، ملاحظه کاری با حریف، شاید سنجیده تر می نماید.
قابل ذکر است که استفاده از اصطلاحات رقیب، حریف، میدان، نبرد، شکست، تسلیم و. . . در این نوشته، به هیچ وجه به مفهوم رفتارهای میدان جنگ و خشونت مربوطه در کارزار نیست. تحت هر شرایطی، خشونت، یک رفتار پیشا انسانی و حیوانی است. ما بلدیم حرف بزنیم و بازی و روش خودمان را داریم. همه ی اصرار و تلاش ما برای همدلی و همزبانی، همبستگی و اتحاد ضروری در حرکت، این است که در کار و بازی مان، در روش مبارزه مان که بر زور طبیعی حرکت استوار است، حتی المقدور از خشونت پرهیز نمایی. شرایط، تعیین کننده است.
آیا راهی برای حل این مشکل یعنی رسیدن به فهم دوطرفه وجود ندارد؟ حتما، وجود دارد. هر کس و هر دسته ای می تواند نظر داشته باشد. نظر من این است که ما به یک لغتنامه یا فرهنگنامه علمی _ نه لزوما مشترک _ نیاز داریم.
هرچند دستیابی به همبستگی پایدار، نیازمند یک محور مادی مشترک است. اتحاد استوار، در سیر انجام کار بریک موضوع مشترک بدست می آید، اما با توجه به موارد اشاره شده در ابتدای نوشته، تفاهم نظری در بین این احزاب و سازمانها که خواندن و نوشتن بلدند و کارشان هم از آگاهی گذشته است! نباید چندان دشوار باشد. قدم برداشتن یا بهتر بگویم، حداقل، امتحان کردن در این راه، ترسیدن ندارد. واهمه ای در کار نیست. قرار نیست، هرآنچه که امروز می گوییم، باید فردا پیاده بشود. آثار عملی آن اسیب برساند. جبران ناپذیر باشد. حرف است. یادمان باشد، به هیچکدام مان وحی نمی رسد. آنچه بلدیم، از دیگران یاد گرفته ایم و یاد داده ایم. هیچکس برای نادانستن ما از ما ایراد نگرفته است. آسمان به زمین نیامده است. جزم و پافشاری بر نادانی و حماقت، ایراد دارد. پافشاری بر اینکه دانی دان ما پر شده است، ایراد دارد.
نشست و گفتگو، ترس ندارد. اگر ریگ به کفش نداشته باشیم، انگشت نما نمی شویم. در نشست، آنچه مهم است اداره ی نشست و مفید بودن آن است که بحث، درست و به سمت تفاهم پیش برود. ملزومات مفید برای تفاهم، زبان مشترک می خواهد. کلمات و جملاتی که مفهوم دقیق و روشن و یکسان برای دوطرف داشته باشند. طرف مقابل برداشت غیر و یا ناقص نداشته باشد. در نتیجه، پاسخ بی ربط به مجادله بی مصرف می کشد. اینکار، برای اهل زمین نباید چندان پیچیده باشد. مگر اینکه قصد دیگری داشته باشند. بخواهند بالای طاقچه بشینند و از گاو و فیل و شتر بگویند که آنهم در این جمع انگشت نما خواهد شد!
آنچه که من دیده ام، بسیاری از این احزاب و سازمانها، مفهوم دقیق و روشنی از واژه های پرکاربرد شان چون انسان، کار، اتحاد، حزب، عدالت، استقلال، آزادی، دموکراسی، سوسیالیسم و. . . ندارند. مشخصه های دقیق ندارند. با سرهم کردن یک سری مصادیق و نمونه ی هرکس به ذن خود، سعی می کنند، مورد را تصویر بکنند. ناقص ترسیم می کنند. خیلی که محتاط باشند با کنار هم چیدن تکه برداشت هایی از مقالات مرجع که ممکن است بصورت ناقص در حاشیه ی بحث های دیگر بصورت بریده امده باشد، به ان استناد می کنند. برخی هم، نادانسته، به مشاهیر رانده شده دستگاه قتل و غارت جهانی دخیل می بندند که با اطلاعات سوخته جدید، حرفهای ناشنیده دارند. معلوم است که تا صبح بنشینیم، به نتیجه و تفاهم نمی رسیم. در حالیکه، حتی فلسفه مان زمینی است. تمام قوانین کشف شده ی ما در زمین قابل مشاهده اند. علمی اند. عملی اند. در زندگی مان قابل لمس اند. نیازی نیست حرفهای آسمانی بزنیم. بپیچانیم. بهتر است، ساده حرف بزنیم. اگر درباره فلان کاخ حرف می زنیم، زشت نیست برای کوخ نشینان، کلمات کوخی بکار ببریم. اگر در باره فلان کمپانی می گوییم، افت ندارد که به زبان کارگری حرف بزنیم. اگر از قاره و نظام اروپا می گوییم، لزومی ندارد فرنگی بلغور کنیم. با خودمان رودربایستی داریم. در حالیکه خودمان از سطح نادانی خودمان خبر داریم. می ترسیم بروز بدهیم. می ترسیم یاد بگیریم. می ترسیم، بگوییم، چیزی که بلغور کردی، نفهمیدم. وانمود می کنیم که از هضم هم گذشته است. به نافهمی مان دامن می زنیم. مورد سوء استفاده قرار می گیریم.
برای تفاهم، قبل از هرچیز باید باهم حرف بزنیم. حرف زدن باهم، زبان ساده و مشترک می خواهد. کلمات و جملات باید مفهوم دقیق و روشنی برای طرف مقابل داشته باشد. زبان ساده با مفاهیم دقیق و روشن، مقدمه تفاهم است. مقدمه فهم مان است. مقدمه یادگیری و رسیدن به دانسته های نو و مشترک و آگاهی است. مقدمه ی مرزبندی و دسته بندی درست بر پایه ی آگاهی است. در این راه، قبل از هرچیز به واژه نامه علمی نیاز داریم. علم و مدرسه رفته، قرار نیست تافته ای جدا بافته از زندگی و دیگران و جامعه باشد. از ادبیات عامه و بیسوادی گریزان باشد. درحالیکه، حرف اش را نمی فهمند، در صدد فهماندن باشد. بخواهد به مردمی یاد بدهد که از کلمات و جملات اش سر در نمی آورند. مردمی را به همبستگی بکشاند که خود توانایی حس رشته ی مشترک را ندارد.
موضوع “تفرقـه در برابر همبستگی” ساده ترین و موثرترین ترفند دائمی دشمنان جامعه و مردم، بوده و هست. این مورد، در گذر زمان و مکان، متناسب با موضوع یا مورد کار، با اشکال مختلف، برشیوه های کهنه و نو، با وسایل مدرن و سنتی و یا ترکیبی از همه ی آنها، همیشه مورد استفاده قرار می گرفته است. بیایید از دست اش رها بشویم . . .
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet