شاخ شدن یا شاخ زدن!
به ویژه کودکان که تبدیل به یکی از اشیای چیدمان عکسهای اینستا پسند میشوند. یک طرف عروسک و گل و صندلی و یک طرف کودکی که با هزار ترفند لحظهای خندیده و قرار است برای مادر و پدر فالور جمع کند. آیا به سمت برده داری نوینی در عرصه رسانه حرکت میکنیم؟
آرمان ملی- ونوس بهنود: یک کادر مربعی شکل از روزمرگی که همهمان داشتهایم. یک تصویر از سفره غذا یا فلان سفری که رفتهایم و یا کودکان اطرافمان. قرار است لایک بخوریم و تشویق شویم. بگوییم بهتر از دیگران زندگی میکنیم و قابلیت این را داریم که به یک الگوی مد و سبک زندگی تبدیل شویم. همه اینها در کمتر از کسری از ثانیه آماده شده و انتشار مییابد. نه پلتفرم مانعی برای انتشار ایجاد میکند و نه کاربران به جز به به و چه چه حرفی به منتشر کننده میزنند. در کسری از ثانیه فردی که کمترین سواد بصری، رسانهای و حتی رفتاری را دارد، خود را به عنوان شخصی مدعی تبعیت معرفی میکند.
سطح تعاملات مجازی با موضوع سبک زندگی و سلیبریتی بازی طی سالهای اخیر به حدی تنزل داشته که دم دستیترین اتفاقات آدمها روی فید اینستاگرام میرود. به ویژه به واسطه بصری بودن این رسانه این موضوع در اینستاگرام پررنگتر است. گروهی که تحت عنوان شاخهای مجازی قلمداد شده و افراد اغلب بدون تامل به دنبال آنها کشیده میشوند، در بیشتر مواقع فرهنگ، اندیشه و تعمق در مسائل، باورها و اصول صحیح زندگی و حتی اخلاقیات را به محل سوال تبدیل میکنند. چون داسی به مبارزه با هنجارها میروند و صرفا برای جلب نظر، دنبال کننده و پول، از اشتراک بیفایدهترین اطلاعات نیز ابایی ندارند. در این میان این افراد جبهه دفاعی بدی در مقابل منتقدان دارند و هر کسی به غیر از خود را نقد میکنند. خودشان را سرآمد رفتار و کردار میدانند و سبک زندگی خود را به مانند یک سبک رویایی به خورد مخاطب میدهند.
این افراد از قربانی کردن خود آغاز کرده و به قربانی کردن نزدیکان به ویژه کودکان و همسران میرسند. در قابهای مربعی خندههای مصنوعی همسران و اجبار به درست نشستن نوزادان به کررات دیده میشود. گویی باید خصوصیات زندگی با لعاب و بزک به دست مخاطبان برسد و این مهم از زندگی واقعی و نان شب این افراد واجبتر است. پدیده اقتصاد توجه در بین افرادی که مدعی سلبریتی بودن در فضای مجازی هستند به کرات دیده میشود. من را تایید کنید و از من تقلید کنید. بگویید خوب و قشنگ هستم و برایم کامنتهای دم دستی با ایموجی قلب و گل بگذارید. در این میان تاثیر چنین تخریبی در بافت اندیشه افرادی که آمادگی مواجه را ندارند، گرایش به افسردگی و خود کم بینی است. افراد احساس میکنند، زندگی خوبی ندارند، همسرشان به حد کافی امکانات برایشان تامین نکرده و فرزندانشان به اندازه کافی تمیز و زیبا و خندان نیستند. گمان میکنند دیگران چقدر خوشبخت هستند و خودشان این خوشبختی را ندارند.
شاخ زدن به واقعیتهای زندگی و طرح غیرواقعی آن موجب میشود که به ویژه گروههای سنی نوجوان و جوان ساعتها در فضای مجازی از دیدن خوشبختی دیگران روحشان سنگین و سنگینتر شود و از خودشان بیشتر و بیشتر متنفر شوند. سلیبرتی نماها که در زندگی عادی خود به دلیل کسری سواد و اندیشه هیچ حرفی برای گفتن ندارند و از اخلاقیات عمیق غافلاند، اندیشههای مغایر را به شاخ گرفته و حتی مخالفان خود را به تمسخر میگیرند. در قابهای مربعی چیزی به نمایش داده میشود که صرفا چیدمانی بیحاصل است. با واقعیت فاصله قابل توجهی دارد و به جای اینکه انعکاس زندگی کاربر باشد، انعکاس بدبختی وی برای جلب توجه است. مادران زیبا با صورتهای بزک و فیلتر شده و با لباسهایی که رنگ آن در دوربین تنظیم میشود، به همراه مردانی که کراواتشان را زنی به دست گرفته و چون بردهای پشتسر خود میکشد، همه قربانیان جهلی به نام نبود سواد رسانهای هستند. به ویژه کودکان که تبدیل به یکی از اشیای چیدمان عکسهای اینستا پسند میشوند. یک طرف عروسک و گل و صندلی و یک طرف کودکی که با هزار ترفند لحظهای خندیده و قرار است برای مادر و پدر فالور جمع کند. آیا به سمت برده داری نوینی در عرصه رسانه حرکت میکنیم؟
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet