ما همه با هم هستیم
همیشه فکر میکردم درگیری در خیابان ترسناک است و وقتی کسی تفنگ به طرفم بگیرد خیلی میترسم. دیروز در یکی از خیابانهای اصفهان این اتفاق افتاد.
حدود یازده و نیم صبح توانستم از دندانپزشکی خلاص شوم. دهانم به خاطر جراحی سرپایی پر از خون بود. پایم را به خیابان نگذاشته بودم که دیدم دو لباس شخصی جوانی را با خود میکشند و میبرند. بدون تامل، به طرفشان دویدم تا اجازه ندهم به پسر جوان آسیبی بزنند. آنقدر مصمم بودم که احساس ترس کاملا از بین رفته بود.
به آنها رسیدم و از پشت دستهایم را دور سینه پسر جوان حلقه کردم. دو لباس شخصی با لباس سرتا پا مشکی یکی تفنگ و دیگری باتوم در دست داشتند. دستهای جوان را گرفته بودند و به سمت خود میکشیدند. من فریاد میکشیدم که جوان را رها کنند. با سروصدایی که به پا شد توجه مردم جلب شد. ماشینها نگه داشتند و مردم از خانههایشان بیرون آمدند. حلقه مردم به کمک ما آمد. مردهای مسلح را از ما دور کردند.
پسر جوان ماشینی که رانندهاش زن بود را سوار شد و از مهلکه فرار کرد. من متوجه نبودم که دهانم پر از خون است. مردم در حال بازخواست از لباس شخصیها بودند که چرا دهانش پر از خون شده؟! جر و بحث بالا گرفت و اینبار مردم بودند که به دو مرد اجازه عبور نمیدادند. به وسط جمعیت رفتم و ازشان خواستم آن دو را رها کنند تا سوار بر موتورشان بروند و درگیری بیشتر نشود.
الان که فکر میکنم حتی چهره پسر یادم نمیآید. آنچه در لحظه من را آماده دفاع کرد؛ گفتگوهای درونیام در روزهای قبل بود. با خودم عهد کرده بودم اگر به چنین صحنههایی برخورد کردم نگذارم کسی آسیب ببیند. دلیلش؛ دو هفته پیش بود که دقیقا در چنین موقعیتی قرار گرفتم. آن لحظه حیرتزده شاهد بودم که موتورسوارانی جلوی چشمم پسر جوانی را بردند و من فقط نگاه کردم و سکوتی که روزهای بعد بلای جانم شد.
زمانی که دیروز دستهایم را دور پسر جوان که همسن فرزندم بود حلقه کرده بودم؛ تپش قلبش را حس میکردم که از شدت هیجان و وحشت میتپید. دو مرد مسلح خشن سلاحشان به طرف ما بود. اما خشونتشان مردمی که با اتحاد و همدلی کنار ما جمع شده بودند را حریف نشد.
این شجاعتها برگی بر تاریخ خواهد زد و مطمئنا زمینه تغییر را ایجاد خواهد کرد.
کانال علمی مطالعات زنان
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet