زنانگی ربوده شده
روایتی از مینا
یک چیز را خوب میدانم، زنانگی از همان آغاز برای من مفهومی همراه با شرمساری و پنهانکاری بود. شروع تغییرات بدن، همراه شد با خم کردن بیش از پیش شانهها برای پنهان کردن اندامهایی که شروع کرده بودند به بزرگتر شدن!
اولین حسم از آغاز عادت ماهیانه، جدا افتادگی و تفاوت بود که انگار من را تنها و منزوی میکرد و غمگین. هیچ چیز خوشایندی در شروع دوران بلوغ نبود. انگار بدن من به من خیانت کرده بود. داستان ربطی به گذاشتن یا نگذاشتن حجاب نداشت، بنظرم آن زمان گذاشتن حجاب اصلاً امری عجیب نبود، چون از سن هفت سالگی و شروع مدرسه، به حجاب عادت کرده بودیم.
آنچه در دوازده سالگی خودش را به دیوار میکوبید، تغییرات عجیب بدن بود. هیچکس توضیح نمیداد که داستان بلوغ چیست، چرا اتفاق میافتد، چگونه باید با آن مواجه شد. در مدرسه داستان سختتر هم بود، فقط بچههایی که از درد روز اول عادت ماهیانه رو به موت میشدند به مدرسه نمیآمدند. عادت ماهیانه دلیلی موجهی برای غیبت نبود. فصل سرما، با کمر و شکمی دردناک، باید برنیمکتهای چوبی و سرد مدرسه مینشستیم و به مباحث درسهایی گوش میکردیم که انگار زندگیمان به آنها وابسته بود.
حقیقتش من خیلی دیر با بدن زنانهی خودم آشتی کردم، در میانهی دههی سی زندگی، و بعد از پنج یا شش سال مادری، تازه تازه آموختم که باید بدن زنانهام را دوست داشته باشم. فهمیدم خودآرایی و زیبا کردن بدن و صورت، امری نکوهیده نیست. بلکه بخش بزرگی از آن حس درونی است که برای بیشتر همجنسهای من امری لذتبخش است و بیشتر از آنکه وجه بیرونی آن مهم باشد، رضایت درونی آن مهم است. مثلا، خود من زمانیکه ناخنها را سوهان میکشم و به آنها لاک میزنم و به درخشش رنگهای درخشان دستهایم نگاه میکنم، روحم شاد میشود. حسی که شاید هیچ مردی قادر به درک آن نباشد اما اکثریت زنان قطعا آن را میفهمند و تجربه کردهاند.
جالب است که بگویم از زمانی که با بدنم آشتی کردم، تحمل روسری سختتر و سختتر شد. مخصوصا در روزهای گرم. پذیرفتن پوششی که انتخاب خودم نبوده بر آشفتهام میکرد. ممکن است روزی بلند شوم و دوست داشته باشم با تیپ آن روزم روسری یا شالی همراه داشته باشم، اما دلم میخواهد این انتخاب خودم باشد، نه به دلیل پنهان کردن بدن و جانم از دیگران، چون آنها نمیدانند یا نمیخواهند به بدن و آزادی جان و روح من احترام بگذارند./کانال علمی مطالعات زنان
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet