فرهنگی
نوروز
شاهرخ
بلبلی نغمه بزد
نوگلی جامه درید
گشت جان و تن عالم
همه سبز و همه سرخ.
برفشاند پنجهٔ خورشید
بیدریغ، از تن گرمش
نور بر ساحت دشت.
جوی آب تنها
سخت غوغا کنان
راه دریا بگرفت.
هرچه کو محو نمود
در پس پردهٔ تاریک زمستان
و آن دورهٔ سرد،
چهره بنمود عیان
از صلای خورشید
و ز تمنای حیات.
مردمان
گرم از شادی و مهر
روز نو را
نوروز بخواندند به نام
و به دیدار عزیزان
همه عازم گشتند.
ای عزیزم
تو بکُن نیز چنان.
تو بکش جامهٔ نو بر تن خویش
راه برگیر
و بیا در بر من.
سفرهٔ کوچک من
گرچه سیناش نرسیدهست به هفت
لیک بنگر
که پُر از رایحهٔ سنبُل و سیب است کنون.
رحمتی کن و دمی
شادی دلکش نوروزی را
به کلام و به پیام
به هماو دور نشسته ز شما
راهی کن.
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet