شجاعت و خواهریات را از یاد نمیبرم
چقدر برای امری بدیهی باید هزینه داد؟ البته که من و میلیونها زن دیگر پا پس نمیکشیم؛ اما چقدر روانمان در این جنگ نابرابر آزار میبیند؟ چقدر کشته و مسموم خواهیم شد تا حاکمیت بفهمد ما عقب نخواهیم نشست؟»
روایت ارسالی به بیدارزنی:
«در یک شهر کوچک شمالیام. جلوی مغازهی موبایل فروشی و تعمیرات موبایل ایستادهام تا کمی خلوتتر شود و بروم داخل فیلترشکن بخرم. صدایی از پشت سرم میشنوم که میگوید خانم حجابت کجاست. برمیگردم مامور نیروی انتظامی است، خندان البته، میگویم میبینید که هیچ روسریای همراهم نیست. میگوید از قانون تخطئی کردهاید، میگویم شما از قران یک آیه بگو که حجاب در آن آمده باشد. میرود داخل مغازه که موبایل بگیرد. از بیرون میگویم هیچ آیهای وجود ندارد، تنها یک آیه است که خطاب به زنان مومن میگوید گردنهایشان را با جلباب بپوشانند میگوید خب شما هم گردنتان را با جلباب بپوشانید. بعد که میآید بیرون میگوید خانم فقط که قران نیست، سنت، اجماع و اینها هم جز شرع است. میگویم من اینها را قبول ندارم، اختیار پوشش هم باید با هر شخص باشد. میپرسد یعنی من شلوارک کوتاه بپوشم از نظر شما اشکالی ندارد؟ می گویم نه. میگوید این گروه زنانی هستند که در فرانسه لخت بیرون میآیند و پلیس هم دنبالشان میکند به نظر شما ایرادی ندارد؟ میگویم فمنها را من قبول ندارم اما عموما مردم در همه جای دنیا لخت بیرون نمیآیند.
صحبتهایمان ادامه دارد که زن محجبهای با همسرش نزدیک میشوند. مرد وارد موبایل فروشی میشود و زن بیرون میایستد و با لهجه مازنی به پلیس میگوید چه کار داری روسری سرش نیست؟ هرکس حق دارد پوششاش را خودش انتخاب کند. مامور نیروی انتظامی میپرسد پس تو چرا روسری سرت کردهای، میگوید من اعتقاد دارم. زن البته اندکی موهایش بیرون است. و ادامه میدهد چرا نمیروی و اختلاسگرها را نمیگیری؟ مامور میگوید مگر وظیفه من گرفتن اختلاسگرهاست؟ شوهر زن میآید بیرون و میگوید خانم این آقا مامور و معذور است و به مامور میگوید من طرف تو هستم و به زنش میگوید برویم.
دلم میخواست زن را بغل کنم، دلم میخواست از او تشکر کنم. اما آنقدر گیج بودم که یادم رفت. یادم رفت بابت همبستگیاش از او تشکر کنم. بگویم که چقدر شجاعتش از من بیشتر است، از اینکه در شهری کوچک که همه هم را میشناسند سینه سپر کرد جلوی پلیس. نشد اینها را به او بگویم، نشد به شوهرش بگویم از زنش یاد بگیرد و تفکر مامور و معذور را بگذارد کنار. چرا که همین تفکر سبب آدمکشی و ستم انسان علیه انسان و طبیعت شده است. اینکه پذیرفتن مسئولیت وجه تمایزی بین انسان و حیوان است و نمیشود با گفتن مامور و معذور، مسئولیت را از خود سلب کرد. همچنین به ترسی که مرد داشت از اینکه شاید روزی زنش بخواهد بدون حجاب بیرون بیاید و او کنار نیروی انتظامی به مثابه نهادی مردسالار میایستد تا زنش به راه زنان بیحجاب نرود.
در نهایت مامور نیروی انتظامی مرا رها کرد. وظیفهاش گویا تذکر لسانی بود نه بیشتر و البته که به خوبی میداند آتشی زیر خاکستر پنهان است و منتظر روشن شدن.
به خوششانسیام فکر میکنم به سرنوشت زنی در بابل که در اثر شلیک نیروهای انتظامی برای تذکر حجاب غش کرد یا زنی که در کرمان کشته شد، دچار نشدم. بهراستی تا کی قرار است شانس بیاورم؟ چقدر برای امری بدیهی باید هزینه داد؟ البته که من و میلیونها زن دیگر پا پس نمیکشیم؛ اما چقدر روانمان در این جنگ نابرابر آزار میبیند؟ چقدر کشته و مسموم خواهیم شد تا حاکمیت بفهمد ما عقب نخواهیم نشست؟»
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet