زخمهایم سر بازکردند
رحمان-ا
مواظب زخمهایم باش
مادر،
زخمهایم عمیق و سر باز کردند
حیف از چشمهای تو نیست
با زخمهایم آشنا شدی!
کسی نیست شریانم را ببندد
دیواری ست بین ما
همینجا،
جهنمی که آتش می بارد
خُرد می کند استخوانها را
می سپارد به دستِ بادِ سیاه
من اما بدون شناسنامه ام
سه روز است تب کردم
کاش زمان می ایستاد
و با مسافرانش پیاده می شدم
دیشب خواب دیدم.
مادر،
خودم بودم،
بچههای قدیم هم بودند،
بچههایِ مدفون پشتِ میله ها
دارها
چارپایه ها بی کار نبودند
شهیدان هم بودند.
گفتند می رویم تالار عروسی
داشتند ما را میبردند غسالخانه!
گفتم: من بدون شناسنامه ام
بدنم میلرزید،
گفتند: شما را غُسل میدهیم
اما تو را نه!
تو را دفن می کنیم.
گفتم: من هنوز زندهام
چشمانم را می بندم
پیر مرد کوری
عصایش را قورت داد
انگشتانش را کشید بر چشمان
و همه راهها به رویم بسته بود
سیگاری روشن کردم
پیرِ مرد پُک غلیظی زد
خنده پشتِ لبانش خشکید
پاسی از شب گذشته بود
ما را داشتند میبردند
زنده زنده دفنمان کنند!
رحمان-ا ۳ / ۳ / ۱۴۰۲
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet