چرخانمقالات

یک برش تاریخی و سه نکتهٔ مهم

علی سلیمانی

پایان انقلاب مشروطه که به روی کار آمدن رضا خان منجر گردید و اوایل دوره رضا خان که او را رضاشاه کرد و سلسله پهلوی از آن بیرون آمد از نظر پروسه تحولات اجتماعی دارای نکات بر جسته‎ای است که حقیقتاً می‌تواند برای مبارزان راه آزادی و ترقی‌خواهی و برای اندیشه‌گران اجتماعی، یک درس‌نامه بسیار مهم باشد.

اهمیت تحولات اجتماعی این دوره به‌لحاظ تاریخی چندان کم‌تر از دوره‌های انقلاب مشروطه نیست و موضوعاتی قابل بررسی بسیار گسترده است. اما نگارنده این سطور قصد دارد که سه نکته مهم را در معرض توجه و نگاه علاقه‌مندان قرار دهد . این سه موضوع عبارتند از :

۱.‌  تغییری که در سیاست استعمار و امپریالیسم و مخصوصاً امپریالیسم انگلیس در رابطه با کشور ما ایران به‌وجود آمد .

۲.‌  تغییرات یا در حقیقت تقسیم‌پذیری‌ای که از نظر پایگاه طبقاتی در طبقه روشنفکر جامعه اتفاق افتاد و بخشی از آن‌ها را دانسته و نادانسته در جهت منافع استبداد و امپریالیسم کشاند.

۳.‌ سمت‌گیری‌های اقتصادی و اجتماعی‌ای که خلاف آرمان‌خواهی انقلاب مشروطه اتخاذ گردید و علاوه بر اینکه شیوه تولید سرمایه‌داری به‌شدت و با سرعت رشد کرد و با توجه به اینکه اهداف انقلاب مشروطه نیز اهداف یک انقلاب بورژوا دمکراتیک بود اما این  اهداف  محقق نگردید و در شرایط کنونی و در درسنامه‌های تاریخی از شکست انقلاب مشروطه صحبت می‌نماییم.

نکته نخستتغییراتی که در سیاست استعمار انگلیس در رابطه با ایران به‌وجود آمد و شکل کامل خود را در یک روند نه‌چندان بلند‌مدت به‌دست آورد.

دو موضوع مهم در تغییرات سیاست‌ورزی دولت استعماری و بعداً امپریالیستی انگلیس در ایران نسبت به سایر موضوعات در این دوره بر تری دارد. موضوع اول پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر و متولد شدن کشور اتحاد جماهیر شوروی است. موضوع دوم تغییرات در فرماسیون‌های رشد کشور‌های سرمایه‌داری و  تغییر در مناسبات رشد اجتماعی این کشورها است و به‌دنبال آن تأثیرگذاری آن بر کشورهای تحت استعمار یا نیمه‌مستعمره، در هر مرحله از پروسه رشد که در کشورهای متروپل مسلط می‌گردید.

موضوع اول:

بعد از اینکه مداخلات ارتش‌های چهارده کشور خارجی به‌انضمام ضد انقلاب داخلی بر علیه اتحاد شوروی به شکست انجامید؛ سیاست کشورهای امپریالیستی بر این مبنا استوار گردید که حلقه محاصره قوا را به دور اتحاد شوروی در آن زمان ایجاد کنند. و این حلقه محاصره می‌بایست از طریق کشورهایی صورت می‌گرفت که در همسایگی اتحاد شوروی قرار داشتند. درنتیجه لازم می‌آمد که خود کشورهای محاصره کننده از استحکام لازم برخوردار بوده و دارای مرکزیتی قوی باشند. در رابطه با کشور ایران سیاست استعماری انگلیس در سابق بر این پایه بود که تفرقه‌اندازی کرده و حکومت نماید. به‌همین منظور در زمان لازم اقوام و ایلات و عشایر را بر علیه حکومت مرکزی شورانده و از تقویت یک دولت مرکزی قوی جلو گیری می‌نمود. ولی اکنون دیگر این سیاست نه‌تنها کارآمد نبود، بلکه با انجام انقلاب در روسیه بسیار خطرناک به نظر می‌آمد. اکنون هدف ایجاد یک دولت مرکزی قوی با درجه‌ای از وابستگی بود. امپر یالیسم انگلیس این سیاست را تغییر داد اما تا مدت ها آن را پنهان نگاه داشت .ما تأثیر این سیاست را در شکل‌گیری دولت رضا خان نشان خواهیم داد.

موضوع دوم در رابطه با نکته اول:

تغییر در شیوه‌های استعماری با مرحله رشد در مناسبات تولید در کشورهای استعمار کننده و استعمار شونده مرتبط است. در این رابطه سه فاز یا سه مرحله در آن شناسایی شده است.

فاز نخستاین فاز اصولاً ایجاد پیش‌شرط‌های سیاسی استعماری را دربر می‌گیرد که به‌طورعمده با گسترش دادوستد و سرمایه بازرگانی- هرچند از طریق غارت و ویرانگری خاص دوران فئودالی به کشورهای مستعمره راه یافته است- مشخص می‎شود. در این مرحله شیوه‌های تولید با اندک استثنا‌هایی دست نخورده باقی می‌ماند. البته باید توجه داشت که شیوه‌های محلی تولید در کشورهای مختلف بسیار گوناگون است .

فاز دوماین فاز با آغاز دوران سرمایه‌داری صنعتی در کشورهای اروپایی گشوده می‌شود. عرضه منظم مواد خام مورد نیاز کشورهای مترو پل، نوع جدید و نمونه‌وار تقسیم استعماری کار را به‌وجود آورد. کشورهای مستعمره و نیمه‌مستعمره، مواد خام و فراورده‌های غذایی را فراهم می‌کنند و متروپل‌ها کالاهای ساخته شده را.  در این فاز روند تازه‌ای آغاز شد که در آن شیوه‌های سنتی تولید کشورهای مستعمره رفته رفته از یکدیگر جدا شدند و بخشی از آن نیز جدا گشته و به مکمل اقتصاد کشورهای استعماری تبدیل گردید. در همین مرحله تقسیم جدیدی از کار روی داد که عوامل آن عبارت بودند از خرده تولید کنندگان محلی، سرمایهٔ ربایی و تجاری کشور مستعمره و سرمایهٔ استعماری مادر–کشور. و در همین مسیر است که سرمایه‌داری کمپرادور شکل می‌گیرد و در مناسبات سرمایه‌داری در مرحله بعد به‌عنوان پایگاه امپر یالیسم عمل می‌کند.

فاز سومدراین  فاز اروپا به مرحله امپریالیسم گام نهاده است. سرمایه‌داری انحصاری برخلاف دوران پیش از انحصار- دوران سرمایه‌داری خصوصی و رقابتی- بیش از آنچه با صدور کالا مشخص شود با صدور سرمایه مشخص می‌شود، هر چند صدور کالا نیز همچنان ادامه دارد. در این مرحله است که مؤسسه‌های سرمایه‌داری صنعتی به کشورهای مستعمره نیز انتقال می‌یابد و در پی آن، سرشت عواملی که در مناسبات استعماری تولید وارد هستند دگرگون می‌شود. در همین مرحله است که طیفی نازک از بورژوازی ملی و روشنفکران ملی نیز شکل می‌گیرند و در جامعه به تکاپو می‌افتند و نقطه مقابل بورژوازی کمپرادور هستند. اما نکته مهم این است که مناسبات سرمایه‌داری با شکلی از دولت ملی زیر کنترل دولت‌های استعماری شکل می‌گیرد تا مناسبات جدید را نمایندگی کند .

دورهٔ رضاخان از نظر رشد مناسبات تولید در اقتصاد ایران با اواخر مرحلهٔ رشد استعماری در فاز دوم و اوایل فاز سوم از نظر سیاست‌های استعماری مصادف است با دورهٔ امپریالیستی و سرمایهٔ انحصاری در مرحلهٔ فاز سوم. آرایش طبقاتی و رشد نیروهای محرکهٔ اجتماعی، از یک طرف مصادف است با این مرحله از رشد مناسبات تولیدی در داخل کشور و از طرف دیگر متأثر است از سیاست‌های امپریالیستی و سرمایه‌داری جهانی که تغییراتی در آن حاصل آمده است.

نگارنده نکته اول را به‌بحث گذاشته و در حد ظرفیت این نوشته به آن اشاره کرد. نتایجی که از نوشته بالا حاصل می‌گردند نشان می‌دهند که برای شناسایی دولت رضاخان به‌عنوان یک دولت غیرملی و درجه بندی آن از نظر وابستگی، دو موضوع ذکر شده  در آن شرایط (یعنی تغییراتی که در اوضاع جهان رخ داده بود و تغییر در ساختار اقتصادی) می‌بایست به‌درستی تحلیل می‌شد. عدم تحلیل درست و شناسایی این نکات مهم، نیروهای ترقی‌خواه و میهن‌دوست را در اتخاذ سیاست مناسب به‌اشتباه می‌کشاند. و این اشتباهی بود که در آن شرایط (در واقعیت نیز) اتفاق افتاد. حزب نوبنیاد کمونیست ایران در بدو امر و در کنگره انزلی نتوانست شرایط جهان و  شرایط اقتصادی و اجتماعی در داخل کشور را تحلیل کند. درنتیجه عوام‌فریبی رضاخان و پنهان نگاه داشتن سیاست‌ورزی دولت فرصت‌طلب بریتانیا باعث گردید که حزب کمونیست در بدو امر، دولت رضاخان را یک دولت ملی تلقی کند و این تفکر تا مدتی در حزب کمونیست یک جریان قوی بود. در کنگره رضائیه، حزب کمونیست توانست هم شرایط جهانی و هم ماهیت دولت رضاخان را تحلیل کند و درنتیجه توانست نخست استراتژی و به‌دنبال آن تاکتیک‌های مبارزاتی خود را به‌درستی تنظیم کند.

نکته دوم، تغییرات یا درواقع تقسیم‌پذیری‌ای بود که از نظر پایگاه طبقاتی در طبقه روشنفکر ایران در آن دوره به‌وجود آمد .

در آستانه انقلاب مشروطه، سازمان‌ها، تشکل‌ها، ومحفل‌هایی گوناگون شکل گرفته است. این تشکل‌ها تمایلات و منافع قشرها و طبقات مختلف را بروز می‌دهند. اما درحقیقت نمی‌توان از شکل‌گیری طبقه متوسط روشنفکری در ایران از آن نام برد. اگرچه هرکدام از تشکل‌هایی که در زیر از آن‌ها نام خواهیم برد، بازتاب دهندهٔ تمایلات و آرمان‌خواهی قشرها و طبقه‌های موجود در جامعه آن دوران است .اما نه می‌توان از طبقه متوسط روشنفکری در آن دوره نام برد و نه از تجزیه‌پذیری آن می‌توان بحثی به‌میان آورد، بلکه هر دو این نکات اتفاقی است که از شروع انقلاب مشروطه در یک روند بیست ساله به‌تدریج شکل می‌گیرند. البته در دوره  رضاشاه با رشد مناسبات سرمایه‌داری و تغییر در مناسبات  اجتماعی، در هر مرحله کامل‌تر می‌گردند.

از بعد از انحلال مجلس دوم تا روی کار آمدن رضاشاه، کشور در نوعی هرج‌ومرج به‌سر می‌برد چنان که دولت فقط در مرکز می‌توانست تا حدودی اعمال حاکمیت بکند. در این مقطع‌ زمانی کشور در اشغال دولت‌های استعماری بود و منطقه‌هایی از آن عرصه جنگ داخلی بوده است. بروز انقلاب اکتبر نیز بعداً تأثیراتی عمیق بر جامعه ایران گذاشته است. احساسات ضد امپریالیستی جنبه همه‌گیر دارد و در مناطق شمالی کشور قیام‌های مسلحانه (جنبش جنگل، قیام خیابانی، قیام کلنل محمدتقی‌خان پسیان، و قیام‌های کوچک دیگری رخ می‌دهد. شکل دیگر بروز این احساسات تشکیل سازمان‌ها و گروه‌های ضد امپریالیستی است که در نقاط مختلف کشور به‌طور خودجوش شکل می‌گیرد و بسته به نزدیکی به مراکز انقلابی از شدت و ضعف برخوردار است. از آنجایی که مرکز با اتوریته‌ای نبود که این سازمان‌ها و گروه‌ها را متشکل کند آن‌ها عموماً به‌صورت تشکل‌های محلی باقی ماندند. حزب نوبنیاد کمونیست نیز قادر نبود در آن دوره آن‌ها را از نظر تشکیلاتی و کادرها منسجم سازد.

حوادث بعدی نوعی آرامش خاطر را به‌وجود آورد. بیشتر مردم که در آن زمان به ماهیت امپریالیسم آگاه نبودند، خطر آن را زائل شده پنداشتند. درنتیجه احساسات ضد امپریالیستی جای خود را به تضادهای داخلی می‌دهد، منافع طبقاتی بر تضاد عموم خلق با امپریالیسم غلبه پیدا می‌کند و درون نیروهای ضد امپر یالیستی مرزبندی آغاز می‌شود. راستگراترین این نیروها از عرصه مبارزات ضد امپر یالیستی خارج می شود. این گرایش برای ایجاد حزب دولتی “ایران نو” در تلاش است که رضاشاه از آن جلوگیری می‌کند و ما بعداً به آن خواهیم پرداخت.

نیروهای بینابینی زمینه برای تشکیل حزب سراسری “اجتماعیون” را مناسب دیدند و آن را در سرتاسر کشور گسترش دادند و رهبری‌اش با سلیمان‌میرزا اسکندری، فعال انقلاب مشروطه، بود. مترقی‌ترین نیروها که جویای راه انقلابی بودند خود را به “حزب کمونیست ایران” نزدیک می‌کنند.

بنابراین خصوصیات این مرحله را می‌توان این‌طور خلاصه کرد: پیدایش تمایل به جبههٔ ضد امپریالیستی تمام خلق و حتی تشکیل خودجوش آن در برخی نواحی کشور، مرزبندی بین این نیروها و تشکیل حزب‌های مختلف با تمایلات طبقاتی مختلف و سپس انحلال این حزب‌ها و ادامه فعالیت حزب کمونیست به‌صورت مخفی.

“رضاشاه” شدن “رضاخان” آرام ولی پیوسته صورت گرفت. او برای رسیدن به این مقصود با هر چهار حزب موجود در آن دوره در مقطع‌های زمانی‌ای مختلف و به‌منظور رسیدن به هدف‌هایش ائتلاف‌هایی مرحله‌ای انجام داد. این حزب‌ها عبارت بودند از: حزب اصلاح‌طلبِ محافظه‌کاران، حزب بورژوایی “تجددِ” اصلاح‌طلبان، حزب “اجتماعیونِ” رادیکال‌ها، و “حزب کمونیست ایرانِ” انقلابیون. ماهیت طبقاتی یا وابستگی طبقاتی در هرکدام از این حزب‌ها کاملاً مشخص است. حزب اصلاح‌طلب وارث همان حزب “اعتدالیون” است که در مجلس دوم در مقابل حزب “دمکرات” از تعمیق انقلاب مشروطه جلوگیری می‌کند. رهبری حزب اصلاح‌طلبان که برنامه محافظه‌کارانهٔ پیشین را دنبال می‌کند روحانیون برجسته، بازاریان ثروتمند، و اشراف زمیندار برعهده دارند. اعضای برجسته این حزب عبارت بودند از: مدرس (واعظی جسور در مجلس که معتقد بود سیاست از دیانت جدا نیست)، فیروز فرمانفرما، احمد قوام‌السلطنه، سهام‌السلطان (از زمینداران بزرگ مرکز ایران)، سید احمد بهبهانی (پسر روحانی معروف عبداله بهبهانی)، و علی کازرونی تاجر بزرگ. اکثریت مجلس چهارم با این حزب بوده است که رضاخان در یک دوره با آن ائتلافی را به‌وجود آورده و از پشتیبانی اعضای آن برخوردار شده است. حزب “تجدد” که در مجلس پنجم به کمک رضا خان اکثریت مجلس را به‌دست آورد از تحصیلکردگان جناح راست حزب “دمکرات” تشکیل شده بود. این حزب از مبارزهٔ توده‌ها ناامید شده و به رفرم از بالا اعتقاد داشت. تشکل نام‌برده یک حزب بورژوایی است که بعداً حزب “ایران نو” را به‌وجود آورد که در اصل توسط علی‌اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، و سید محمد تدین سازمان یافته بود. این روشنفکران، اصلاح‌طلبان متمایل به بورژوازی‌اند که معتقد هستند اصلاحات می‌بایست در اتحاد با نخبگان قدرت صورت گیرد و نه از طریق مبارزهٔ توده‌ها و چنین نظری آنان را به‌شدت به مجریان منافع رضاخان و تعداد زیادی‌شان را در مرحلهٔ بعدی به مجریان منافع امپر یالیسم در ایران تبدیل کرد .

درحقیقت می‌توان گفت حزب‌های موجود در این دوره شکل تکامل یافتهٔ حزب‌ها و انجمن‌های سیاسی دورهٔ مشروطه‌اند. در آستانه انقلاب مشروطه متشکل‌ترین سازمان‌ها و انجمن‌ها متعلق به سوسیال‌دمکرات‌ها بود. برای نمونه، “مرکز غیبی” در تبریز که در پیرامون روزنامهٔ “گنج فنون” گروه دوازده‌نفرهٔ رادیکالی را گرد آورد و دیگری حزب “اجتماعیون عامیون” است که در اوایل سال ۱۲۸۳ (۱۹۰۴) در باکو توسط مهاجران ایرانی شکل گرفت، مهاجرانی که در مکتب حزب “سوسیال‌دمکرات” روسیه مبارزه کرده و خبره شده بودند. گروه رادیکال دیگر در این دوره که منافع بورژوازی ملی و تولید کنندگان میانه را بروز می‌دهد انجمن سیاسی رادیکالی  به‌نام “کمیته انقلابی” است که رهبری آن را ملک‌المتکلمین به‌عهده دارد و برادران معروف اسکندری- یحی و سلیمان‌میرزا– نیز در آن حضور دارند. درحالی که “کمیته انقلابی”، “مجمع آدمیت”، حزب اجتماعیون و عامیون و مرکز غیبی توسط طبقهٔ جدید روشنفکران با گرایش‌های گوناگون شکل گرفته بود، انجمن محافظه‌کار دیگری نیز وجود داشت که به طبقه‌های سنتی جامعه متعلق بود یعنی انجمن مخفی‌ای که ناظم‌الاسلام کرمانی از بنیان‌گذاران آن بود. طبق نظام‌نامه این انجمن اعضای آن قسم خورده بودند که راز‌داری، مخالفت با ظلم، احترام به علما، برپایی نماز در پایان هر جلسه، و  به پذیرش حضرت مهدی در مقام تنها حامی جامعه پایبند باشند. خواسته‌های این گروه عبارت بود از تدوین قوانین ملی و تأسیس عدالتخانه، موضوع ثبت زمین‌های زراعی، ایجاد نظام مالیاتی عادلانه، حمایت از بازرگانان داخلی، اجرای قوانین شرع مقدس، و جز این‌ها. این انجمن با دو روحانی معروف سید عبداله بهبهانی و سید محمد طباطبایی در ارتباط بود و آن‌طور که مشخص است منافع زمینداران و تجار مرفه را نمایندگی می‌کرده است. رشد و تغییر در مناسبات تولیدی در هر مرحله و در هر وسعتی که صورت می‌گرفته است در مراحل بعدی در این تشکل‌ها و انجمن‌های سیاسی در دوره‌های بعد تأثیرات خودش را گذاشته است چندان که ما در دوره رضاخان– یعنی از زمان کودتای حوت ۱۲۹۹ تا شاه شدن او در مجلس پنجم به‌سال ۱۳۰۴- نقش طبقاتی مشخص این حزب‌ها را مشاهده می‌کنیم .

نکته سوم: سمت‌گیری‌های اقتصادی در دورهٔ رضاشاه

شکست انقلاب مشروطه و روی کار آمدن رضاخان نه‌تنها باعث متوقف شدن رشد سیستم سرمایه‌داری در ایران نشد، بلکه این شیوهٔ رشد را سرعت بخشید. اما این شیوهٔ رشد مانند همه کشورهایی که رشد سرمایه‌داری در آن به عقب افتاده بود، می‌بایست شیوهٔ  رشد پروسی را انتخاب می‌کرد (شیوه‌ای که کشورهای آلمان، ژاپن، و ایتالیا که زمان رشد در آن‌ها به‌تعویق افتاده بوداستفاده کرده بودند). اما در ایران این موضوع به‌طرزی متفاوت به‌اجرا درآمد. این تفاوت به نوع شکل‌گیری ساختار سرمایه‌داری در ایران مربوط است که از دو موضوع متأثر است. نخست، رشد لایه‌های سرمایه‌داری که با اقتصاد بومی و مناسبات رشد بومی مرتبط است و تلاش دارد پایه‌های یک اقتصاد ملی را بنیان‌گذاری کند و دوم، لایه‌های سرمایه‌داری که به‌شدت از مناسبات سرمایه‌داری استعماری و امپریالیستی متأثر است. این دوشیوهٔ رشد در کنار سایر مناسبات ماقبل سرمایه‌داری در کنار هم در مناسبات اقتصادی و اجتماعی حضور دارند. آرایش نیروها نیز از آرایش ساختارهای اقتصادی و مناسبات تولیدی موجود متأثر است.

باید توجه داشت که در هنگام ورود دولت‌های استعماری به مناسبات اقتصاد بومی ایران تولیدات مانوفاکتوری در اقتصاد ایران جایگاهی تعیین کننده دارد. این اقتصاد در فاز دوم مرحله استعماری (که به دوره ویرانگری اقتصادهای بومی معروف است) با فشارهایی سنگین مواجه می‌شود. گزارشی از مأموری مالیاتی در اصفهان در آن دوره این ویرانگری در اقتصاد بومی را نشان می دهد. … سابق که پارچه‌های فرنگی شایع نبود از اعلی و ادنی حتی در ارکان دولت و بعضی شاهزادگان عظام، قدک‌پوش بودند. … چندین سال است پارچه‌های زرد و سرخ باطن سست فرنگستان رواج گرفته، هر دفعه اقمشهٔ ایشان طرح تازه یوده و هر کدام به نظرها تازگی داشته، مردم ایران جسم و جان خود را رها کردند و دنبال رنگ و بوی دیگران بالا رفتند و در‌واقع در این مرحله به ضررها رسیدند. پارچه‌بافان به‌خاطر تقلید از پارچه‌های خارجی،کیفیت کالاهای خود را پایین آورده‌اند، روس‌ها نیز از خرید منسوجات ایرانی دست برداشته‌اند، و بیشتر مشاغل ضررهای هنگفتی متحمل شده‌اند. اقلاً عشر اصناف این شهر نساج بودند که خمس آن باقی نیست… حدود یک‌بیستم از بیوه زنان اصفهان با درآمد حاصل از نخ‌ریسی برای نساجان هزینه نگهداری کودکانشان را تأمین می‌کردند که اکنون این منبع معاش خود را از دست داده‌اند. هچنین اصناف بزرگ دیگر مانند صباغ، نداف و عمله گازرخانی که بسته و پیوسته به این صنف بودند بیشتر ایشان از میان رفتند. سایر اصناف خلایق را هم از این ورشکستگی ،ضررها رسید. مثلاً کشاورزان دیگر نمی‌توانند پنبه خود را به قیمت گران بفروشند.در میانه فرمانروایی دوره قاجار از این گزارش‌ها ‌ و اعتراض‌ها به ویرانگری اقتصاد استعماری در کشور ایران فراوان است.

در ارتباط با شکل‌گیری تولیدات کارخانه‌ای نیز تلاش‌هایی صورت گرفته است. اما فشار نیروهای استعماری و تحمیل قراردادهای یک‌جانبه بازرگانی از طرف آن‌ها و تبدیل اقتصاد ایران به زائده‌ای از اقتصاد امپریالیست‌ها، بورژوازی صنعتی را تبدیل به جنین محتضر و نحیفی کرد که یک پایش در گهواره و پای دیگرش در لبه گور بود.

سرمایه‌های پولی‌ای که از تجارت داخلی و خارجی حاصل شده بود در راه‌های تولیدی (صنعتی) امکان فعالیت نداشت. تلاش‌های مکرر برای ایجاد صنایع سبک با شکست روبرو شد. به‌عنوان نمونه، صنیع‌الدوله به‌سال ۱۳۲۱ هجری قمری (۱۲۸۲ خورشیدی) نخستین کارخانه نخ‌ریسی را به تهران آورد و محصول مناسبی تحویل بازار داد، اما این کارخانه در رقابت با خارجیان از کار افتاد و بانی آن نیز به‌قتل رسید. کار خانه بلورسازی مسیو ولانژو پس از آن حاج محمدحسن اصفهانی و به‌دنبال آن امین‌الضرب در تهران به ‌سرنوشت‌هایی مشابه دچار شدند.

هجوم کالاهای اروپایی به زوال مراکز صنعتی قدیمی و کسادی کار پیشه‌وران و صنایع داخلی انجامید و طبیعتاً مانع از تکامل و توسعه کارخانه‌های ملی شد که توان رقابت با تولیدات غربی را نداشتند. درعین‌حال توسعه تجارت خارجی به افزایش مراکز تجاری و تقویت سرمایه‌داری کمپرادور انجامید.

به‌کار انداختن سرمایه در رشته‌های صنعتی خطر کردن بود. این آزمون تلخ سرمایه‌ها را از گرد رشته‌های تولیدی تاراند. سرمایه‌داران ایران ترجیح دادند سرمایه‌های پولی خود را صرف خرید زمین‌های زراعی کنند و به اشراف فئودال وام دهند و یا خود، تولید کننده مواد خام کشاورزی برای ممالک صنعتی باشند و بدین طریق با دولت‌های استعماری اشتراک منافع پیدا کردند. از این منفذ بود که طبقه بورژوا‌ملاک‌ها ادامه حیات دادند و مناسبات فئودالی در کنار رشد سرمایه‌داری وابسته با جان‌سختی ادامه حیات داد.

از این منظر پایه‌های اقتصادی کشور در آن دوران  را می‌توان مشاهده کرد و در ارتباط با آن طبقاتی را هم که بر این مناسبات اقتصادی استوار است می‌توان مشاهده کرد. در آستانه به قدرت رسیدن رضاخان، بورژوازی ملی که به‌شدت آسیب دیده است و مورد هجوم نیروهای ارتجاعی و فئودالی و سرمایه‌داری امپریالیستی است و بورژوازی کمپرادور دلال که با سرمایه خارجی و اشرافیت فئودال پیوند تنگاتنگ دارد در جامعه ایران حضور دارند و می‌باید نقش اجتماعی خود را بازی کنند. در چنین شرایطی دو سمت‌گیری پیش پای جامعه قرار دارد. سمت‌گیری ملی و دمکراتیک به‌منظور ایجاد ساختارهای سیاسی واقتصادی‌ای ملی و حل موضوعات ملی و دمکراتیک در آن دوره و راه دوم ایجاد ساختارهای سیاسی‌ای که منافع بورژوازی کمپرادور و بورژواملاک‌ها را تأمین کند. در چنین اوضاعی که ناشی از شرایط داخلی و مداخلات امپریالیستی است، شرایط برای  سمت‌گیری سرمایه‌داری وابسته و ایحاد روبنای سیاسی وابسته مهیا‌تر است. عدم شناخت و تحلیل از شرایط موجود در آن زمان بسیاری از روشنفکران و حزب‌ها را به‌اشتباه می‌کشاند. در فضای موجود است که روبنای سیاسی جدید می‌باید شکل بگیرد و با شالوده‌های اقتصادی و طبقات موجود منطبق گردد.

بحث در مورد سه نکته‌ای که انتخاب شده بود نشان می‌دهد که تحلیل از اوضاع جهانی و تحلیل پایه‌های اقتصادی و حزب‌ها و گروه‌هایی که در ارتباط با آن شکل می‌گیرند و متأثر از آن هستند برای نیروهای ترقی‌خواه اهمیتی فوق‌العاده و حیاتی دارد. نوع سمت‌گیری‌هایی که در یک برهه چرخشی جامعه می‌باید اتخاذ شود، در شکل‌گیری ساختارهای ملی و دمکراتیک نقشی بی‌مانند دارند. اهمیت موارد اشاره شده در بالا در وضعیت کنونی نه‌تنها موضوعیت خود را از دست نداده‌اند، بلکه نقشی حیاتی‌تر پیدا کرده‌اند.

———

منبع‌هایی که در این نوشته به آن‌ها مراجعه شده‌ است عبارتند از:

۱.‌ “نظری به جنبش کارگری و کمونیستی در ایران”، نوشتهٔ عبدالصمد کامبخش، انتشارات حزب تودهٔ ایران.

۲.‌ “تاریخ ایران مدرن”، نوشتهٔ یرواند آبراهامیان، ترجمهٔ محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، تهران.

۳.‌  ایران بین دو انقلاب، نوشتهٔ یرواند آبراهامیان، ترجمهٔ احمد گل‌محمدی- محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، تهران.

۴.‌ “جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال‌دمکراسی”، خسرو شاکری، نشر اختران.

۵.‌  “مالک و زارع در ایران”، نوشتهٔ ا. ک. س. لمبتون، ترجمهٔ منوچهر احمدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

۶.‌ “انقلاب ناتمام”، رحمان هاتفی، انتشارات حزب توده ایران.

۷.‌  “سرنوشت سرمایه‌داری در خاور”، ن. آ سیمونیا، ترجمهٔ برزگر، انتشارات ارانی.

***

به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۳، اردیبهشت ۱۴۰۲

 

به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا