فرهنگی

زیستن‌ها و گریستن‌ها

سربازان گمنام، چماقِ ستم را عادلانه تقسیم می‌کردند
پیر اهریمنان می‌خندید، لبخندهایش ملیح، اما…
از زبانش آتش شعله می‌کشید….

غروب دیگری بود
من بودم و دیوار
اندوه از پرچین دلم بالا رفته بود
شیشه‌های خانه ی بی‌صاحب دلم را شکسته بود
مردم بسیاری در دلم خوابیده بودند
همه سردشان شده بود، و من هم…
همه از ترس در گوشه‌ای کز کرده بودند، و من هم…
اشکهایمان، پی‌درپی از گونه‌هایمان می‌زدودیم
با سر انگشت، با کف دست، با آستین
هستی‌مان پرواز آتشفشان شده بود
در خودمان می‌سوختیم، آه…!قلب من، میهن من…!
باد می‌آمد، غبار در هم می‌پیچید
خاک این بار از زمین به آسمان می‌بارید، آغشته به نفرین، به رگ‌های خشکیده آرزو…
مردم همه کودکان دلشان را از یاد برده بودند
سربازان گمنام، چماقِ ستم را عادلانه تقسیم می‌کردند
پیر اهریمنان می‌خندید، لبخندهایش ملیح، اما…
از زبانش آتش شعله می‌کشید
فقط باد حوادث بود، که پرچم بیداد را تکان می‌داد
اهریمن پیر نرم نرمک آهنگ اقتلو…اقتلو… در گوش تشنگان قدرت تلاوت می‌کرد
سربازان گمنام و نامدارش، در جشن‌های میلاد و مرگ، برای دلها و اندیشه‌ها
هر چهار فصل دار می‌کاشتند
پرچم بیداد را همچنان باد حوادث تکان می‌داد
آسیاب عدالت همچنان با رود خون می‌چرخید
اهریمن قرار نبود، اهریمن باشد
از عطر گل و بوی لبخند ترانه می‌بافت
به ناگاه همه دیدند که از جای جای بوسه‌هایش خون‌ها چکید
باد حوادث همچنان پرچم بیداد را تکان می‌داد
آسیاب عدالت همچنان، با رود خون می‌چرخید.

رسول بداقی،زندان اوین، مردادماه۱۴۰۲

به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet

 

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا