رهیده از شب
رحمان- ا
مرثیه مکرر، در حنجره ام
سخت و بی رحمانه می خواند
ناله های گاه و بیگاهِ وادادگی
عُصیان کلاغها
هنگام سقوط از برج عاجِ سست وُ
بی بنیاد
انجماد جُمجمه ها و دستها،
هنگامه فروشِ تن ها-
و آتشِ افتاده بر جانِ زمین
هنگامهِ ذوب شدن استخوانها
لخته های خون در کف خیابانها
مرگِ احساسها
برودت چشمها، جهنمِ بِیتوته در زباله ها
بُغضی درگلوگاهم راهِ نَفس را می بندد
کنار دیواری فرو ریخته
دستانی آخته و بی رحم
قلبم را از سینه می شکافد
و شلکیکِ خنده زهرآلودی در هوا می نشیند
هرزه ای که سَر بر لودگی می زند
انزجار از هستیِ بیهودگی
راز پژمردن گلهایِ گلایل
بر روی سنگِ گورهایی که استخوانی
در شکم خاک نمانده
و هوایِ گوگردی آسمانها
کالبدِ بی جانی که هر روز
رهسپار گورستان می شود
کودکی شبانگاه متولد می شود
برای آغاز فردا
برای کاری که به فرجام نرسیده
سخت و بی رحمانه است
زمانی که همهچیز و همهکس
فراموش می شود
می مانی،
می مانی فردا با قلبی سرشار
از پلکهای ستاره ای برخیزی
رحمان- ا ۹/ ۵/ ۱۴۰۲
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet