یادمان و رویدادها

به نام دختر ایران که سوخت و نامش رمز انقلاب شد‌

از جنبش زن، زندگی، آزادی نزدیک به یک‌سال می‌گذرد که برای من انگار سال‌های زیادی گذشته است. هنوز گیجم و مدام ذهنم روزهای طغیان را می‌کاود آن لحظه شگرف دوباره جوانه زدن و سر برآوردن زنانی که سال‌ها سرکوب شده بودند.

آن جمعه دلگیر شهریور ماه را که خبر کشته شدن ژینا را خبر داد. رفتیم به سمت بیمارستان کسری؛ ما اندکی دیرتر از ۶ رسیدیم و گروهی که شعار داده بودند از کردستان تا تهران ستم علیه زنان را ندیدیم، چقدر دلم می‌خواست این شعار را فریاد بزنم اما پیدایشان نکردم. از ابتدای خیابان الوند در ترافیک گیر کردیم، هیچ وقت خیابان را این‌گونه ندیده بودم. از ماشین شاسی بلند تا پراید همه آمده بودند، خودجوش. بوی صفحه کلاژ ماشین‌ها درآمده بود که نشان‌دهنده ترافیک شدید خیابان بود.

مردمان عادی آمده بودند تا ژینا بداند چقدر دل‌ها به آتش کشیده شده بود از مرگ مظلومانه‌اش.  من زیر لب زمزمه می‌کردم بای ذنب قتلت، بای ذنب قتلت. ماشین را پارک کردم آمدیم بیرون کنار زن و مردی که با موتور آمده بودند، ایستادیم. اتوبوس آورده بودند و پلیس‌های زن و مرد صف کشیده بودند اطراف بیمارستان و کوچه‌های اطراف. دوستم سعی کرد برود داخل بیمارستان اما نتوانست وارد شود همان طرف‌ها دور می‌زد. من ایستاده بودم کنار همان زن و مرد که مرد گفت اگر کوردها بلند نشوند، غیرت ندارند. من رفتم به سمت بیمارستان البته فاصله‌ زیادی نداشتم سر کوچه بغل بیمارستان ایستاده بودم. فضا ملتهب بود. داشتم به در بیمارستان نزدیک می‌شدم که مردی لباس شخصی و تنومند آمد و گفت خانم از اینجا بروید. من گفتم به کدامین گناه کشتین؟ مگر در قرآن گفته نشده اگر یک نفر را بکشید انگار تمام انسان‌ها را کشته‌اید؟ اشک می‌ریختم، داد می‌زدم و مرد می‌گفت بروید رسیدگی می‌کنیم! بچه مرده است چه رسیدگی؟ ۲۱ ساله دختری پر از آرزو برای زندگی فردا یا پس‌فردا در زیر خاک مدفون می‌شود چه رسیدگی؟

دوستم رسید بغلم کرد. کنارم زنان و مردان دیگری که آمده بودند برای وداع برای سرسلامتی دادن به پدر و مادرش ایستاده بودند. زنی سوار بر ترک موتور روسری سفیدش را جلوی ماموران در هوا چرخاند صورتش خشمگین بود‌. من گریه می‌کردم و به دوستم گفتم اینها همه ما را می‌کشند. آن طرف خیابان روبروی بیمارستان پلیس‌های مرد و زن داشتند زنان را با خشونت پراکنده می‌کردند زنی جوان را زدند و او همان‌گونه شانه به شانه پلیس فریاد می‌زد تاریخ قضاوت خواهد کرد. رفتیم کمی بالاتر. خیابان الوند را بستند جمعیت دو سوی خیابان بالا و پایین می‌رفت. ما رفتیم ته کوچه‌ای تا فضا آرام‌تر شود دوباره برگشتیم نمی‌گذاشتند آدم‌ها جمع شوند.

لباس شخصی دیگری آمد و با فریاد گفت شما دو تا را زیاد دیدم بروید وگرنه دفعه بعد دستگیرتان می‌کنم. پلیس جوان دیگری سراغمان آمد و گفت زودتر سوار شوید لحنش تهدیدآمیز نبود بیشتر همدلانه بود.

سوار ماشین شدیم و تا پارکی که بالاتر از بیمارستان بود رفتیم. صدای موتورسواران می‌آمد آدم‌های دیگری هم وارد پارک شدند. همراه خودم فلاسک چای برده بودم نشستیم به چای خوردن و زنان جوان از پایین خیابان می‌آمدند، دور هم جمع می‌شدند و حرف می‌زدند. لباس شخصی هم تک و توک توی پارک بود. بوی گاز اشک آور می‌آمد. هوا تاریک شده بود. بلند شدیم برویم پایین‌تر که خانمی سر رسید که زده بودنش. سوارش کردیم گفت از مجیدیه آمده است و هیچ اسنپی نبوده که بیاد. آخر سر با اتوبوس آمده بود تا میدان آرژانتین. از خیابان کنار پارک به سمت میدان آرژانتین رفتیم ترافیک عجیبی بود و همه ماشین‌ها بوق می‌زدند در اعتراض به کشته شدن ژینا/مهسا امینی، غوغایی بود. میدان آرژانتین بسته شده بود از پیاده و سواره، نیروهای انتظامی از لابه لای ماشین‌ها رد می‌شدند اما صدای بوق قطع نمی‌شد تا بیمارستان پاستور اوضاع همین‌گونه بود.

آن شب نمی‌دانستیم چند روز دیگر جنبشی زاده می‌شود از پی اعتراضاتی که از کردستان شروع شد و حتی شهرستان‌های کوچکی که نامشان را نشیده‌ بودیم را در می‌نورد با شعار زن، زندگی، آزادی و جان‌های عزیز دیگری از دست خواهد رفت و جنبش اجتماعی دیگر متولد خواهد شد که ایران را سال‌ها جلوتر از آنچه در سال ۱۴۰۱ بوده است می‌برد.

نویسنده مهمان-کانال علمی مطالعات زنان

 

به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا