فرهنگی

شبروانِ پاییز

رحمان- ا
شب روی شانه هایِم
سنگین می گذرد
ماه پشتِ پنجره بالا میاد
سایه ها گُمنام وُ سِمج زیرِ نور مهتاب
عابرانِ خیابان را رج می زنند
چارراهها در مدار دوربینها
و در کوچه ها ردِ باد را می زنند
در را باز می‌گذارم
نگفتی که رفتن پایان ماجراست
هنوز نمی دانم چرا نگرانم!


شمعدانی مقابل پنجره نیمه باز
دلتنگ – نگاهم میکند
تو که باز گردی، با سپیده دم می رویم
باز هم راه، با من حرف می زند
خیلی حرفها نگفته  در دل داری
خیلی وقت بود دل از این دنیا بُریدی
همیشه می گفتی،
– دنیا قفسِ بازهایِ بلند پرواز است
آنان که می خواهند سقف آسمان را بشکافند،
خیلی وقت نداریم
من اما دلتنگ آخرین نگاهم
و آخرین خداحافظی
که از پشتِ سر دنبالم میامد
و خانه ای که حرفهایم را
در سکوت به خاطر می سپارد
حالا این من وُ… این تو
و این جاده، که حرفهای زیادی
از شبروانِ پاییز دارد،
راه در پشتِ پلکهایِ شقایق
به مقصد می رسد.

رحمان- ا      مهرماهِ ۱۴۰۲

 

به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا