نوشته: هانز هاینتس هولتس/ برگردان: واحد مشیر/ در انقلاب، رهبری بتدریج رفتار اجتماعی تازه تری را برای شکل بندی اجتماعی کاملاً نو جهت میدهد و بر انداختن آن، جایگزین نمودن حاکمیتی با شکل بندی دیگری می باشد. مابین انقلاب سوسیالیستی و داشتن وضعیت سرمایه داری، هیچ راه سومی وجود ندارد.
شروع آگوست سال ۱۹۱۴ با جنگ جهانی اول توأم شد. لنین در سپتامبر همین سال، مطالعه اثر هگل بنام علم منطق را بصورت فشرده ای ادامه داده و تا پایان دسامبر، نزدیک به ۱۵۰ صفحه از مطالب مهم آنرا جمعبندی و تفسیر نمود. همزمان با آن چگونگی نگارش علمی Feuerbach Leibniz را آغاز کرد. در ۱۹۱۵ بسرعت خود را با سخنرانی علمی هگل در مورد تاریخ فلسفه، فلسفه تاریخ، و ادامه آن تا مرحله متافیزیک ارسطو مشغول کرد. برنامه بیوقفه مطالعاتی در نخستین ماههای هیجان انگیز تغییر پایهای سیاست جهان از طریق جنگی که تازه براه افتاده بود، پیش آمد. احزاب طبقه کارگر انترناسیونال دوم در برابر مرحله نوین سرمایه داری ـ لنین بعدها آنرا بعنوان امپریالیستی تجزیه و تحلیل نمود ـ ناکام و در مبارزه طبقاتی به تمایلات بورژوازی ملی تسلیم شدند. کارگران به جبهه های همدیگر شلیک نمودند. سوسیالیست ها اسباب شکست خود را فراهم نموده، هویت سیاسی شانرا به باد دادند. ایده سوسیالیسم یا بربریت که کائوتسکی بمثابه بدیل فرموله گردید (و بعدها از جانب روزالوکزامبورگ مطرح شد) احزاب سوسیال دموکرات را به جانب بربریت سوق داد.لنین غیر از فلسفه مطالعات دیگری نیز داشته است: او به بررسی فلسفه حکومت پروسی اثر دیگر هگل، این اولین پدر ایدآلیسم پرداخت. در این مقطع هیچ رویدادی برای او مهمتر از مطالعه اش نبود. البته که حادثه مهمی در پیش بود. دو پیامد پر اهمیت قابل فهم در سیاست جهان می بایستی به هم تصادم میکرد: تضاد خود بورژوازی در میدان رقابت با بازار جهان، نبرد برای سروری دنیا. تضاد درونی و مبارزه تا به امروز ادامه یافته، موجب بهم ریختگی سیمای قرن شد. جنبش کارگری در مقابل بحران سرمایه داری از شانسی که برای تغییر جامعه میتوانست ستفاده کند، چشمپوشی نمود. چه اتفاقی افتاده بود؟ موقعیت تازه چه استراتژی ئی را طلب میکرد؟
از نگاه فلسفه
آیا اهداف ذهنی مشخصی که در احساس و فکر هر یک از انسانها فوران میکند، اتفاق می افتند؟ آیا ضعف فردی شاخص رهنمون شدن به خیانت است؟ آیا تمایلات و خود پرستی های سرمایه داری موجب گشایش اختلاف تاریخی جهان است؟ آیا با موعظه برای یکایک انسانها، مراعات اخلاقی را خواستار شدن، هدف و نتیجهای را ممکن می سازد؟ یا بیان عدم توانائی و پیامد نیروهای سیاسی مختلف جامعه، در ارتباط با برداشت قاطعانه ضعیف جنبش و فعل و انفعال نیروهای اجتماعی منوط با بستر تضادهای آنانند؟ آیا جهان بینی نادرست آگاهی یا اثبات عینی («واقعی») گواه است؟ آیا تناقضات در موقعیت سرمایه داری نتیجه حرکت سرمایه و خودسری آنهاست؟ کدام فرایند رقابت سرمایه داری را بسمت رقابت سرمایه رهنمون میکند؟
این سئوالات نه برای وقایع اتفاق افتاده، بلکه جهت ساختار یک سیستم، ماهیت آن و توضیح پدیدهها هستند. لنین لحظه را برای قتل شاهزاده اتریشی در سارایوو جهت علت جنگ از دست نداد، وانگهی مشاوره و تلاشهای دیپلماتیکی که باعث صلح شود بی اندازه محدود و کم بود. این به محتوای اساسی رویدادها و سیاست ارتباط پیدا میکند نه در پوسته ظاهری شان. هگل با روش یادگیری دانش آنرا چنین پاسخ میدهد: تغییر ظواهر مهرههای تفکر منطق در شکل مقولات واقعی حرکت. لنین در یادداشت خود از هگل می آورد: «این درست نیست که اشکال تفکر تنها وسیلهای برای مصرف هستند. همچنین درست نیست که آنها فقط قالبهای بیرونی مضمون هستند، نه خود مضمون». او نظریه را کامل کرد: «هگل خواستار منطقی است در قالبی پر از مضمون، اشکال زنده دارای محتوای واقعی با درونمایه پیوسته و جدا نشدنی. منطق آموزش است نه اشکال خارجی تفکر، بلکه جمع بستی است از قوانین عام تکامل مواد، اعمال طبیعی و معنوی رشد، مجموعه ملموس محتوای جهان و شناخت آنها، یعنی مجموع استنتاج شناخت از تاریخ جهان»(منتخب آثار، ج. ۳۸، ص ۸۴). هدف لنین از برخوردش با هگل، نه شناخت جداگانه شکل اضداد در تفکر و مناسبات آن در مفهوم، بلکه هماهنگی آنان بمثابه وحدت ـ وحدت اضداد. «با این مقدمه سازی محتوا از نظر منطقی به موضوع اشیاء مربوط نمیشود، بلکه مسئله مفهوم موضوع، یعنی قوانین حرکت ماتریالیستی آنهاست نه خود موضوع»(دفتر یادداشتهای لنین).
در سیاست ما دوراندیشی را برای منطق ترجمه میکنیم! لنین سعی به روش ساختاری میکند که در آن دموکراسی سوسیالیستی و امپریالیستی مکان خودشان را دارند، او برای تائید وامهای جنگی پاسخی به سئوالات نمیدهد بلکه منطق هگل را بکمک میگیرد «هگل دو پایه مطالبه را در نظر میگیرد: احتیاج به همکاری، تکوین ویژگیهای متفاوت» (همان منبع، ص ۸۹). محتوای طرح عمومی منطق (ماتریالیستی) حرکت اشکال را میشود ابتدا در درونمایه واقعی بسمت ماتریالیستی به اجزاء در آورد، نه در قسمت ذهنیات قبل از تجزیه مفهوم منطق. جسارت توأم با فرزانگی لنین که به «کسی نمیتواند بدون تحقیق و مطالعه تمام منطق هگل، مفهوم کتاب سرمایه مارکس و بویژه جلد اول آنرا کاملاً بفهمد. بدنبال آن نیم قرن میگذرد تا یک مارکسیست، مارکس را بفهمد» معتقد بود(منبع فوق، ص ۱۷۰). بازگشت به نقل قول بدست آمده در نتیجهگیری علمی جهت علم منطق، توجه لنین را بعد به پژوهش برای تاریخ فلسفه هگل جلب نمود، «به چه علت مرحله دیالکتیکی خود را از غیر دیالکتیک متمایز میکند؟ از طریق جهش، اعتراض، گسست تدریجی، وحدت (هویتی) بودن و نبودن؟». جهش ها و گسست ها کیفیت نوینی را تشکیل میدهند که مدام اتفاق نمی افتد.
تدریجا حالت طبیعی بطور مداوم کند میشود. انقلاب در لحظه، حالت بطئی را قطع کرده، صاعقه وار می کوبد. قبل از شروع آذرخش اما ابرها بهم برخورد کرده، تنشها را افزایش میدهند. چالش عمیقی در ارتباط هماهنگ بوجود می آید. درس هگل لنین، واسطه دخالت متد علمی به اتحاد و شکست، نه تنها در تفکر جهت تفهیم، کانال عبور به واقعیت مشخص بود. بازگشت به درس لنین، باید راهنمای بینشی قرار گیرد که انقلاب اکتبر را به تنهائی توسط وقایع پیش آمده در نظر نگیرد. بمنزله دورانی از تاریخ جهان، تغییر فورماسیون، که فلسفه زمان است و ـ در مقایسه با انقلابات دیگر از جمله انقلاب فرانسه ـ مشکل فلسفه را یدک میکشید. از «گسیختگی تدریجی» در سرآغاز رخداد انقلابی، روند نوینی در امتداد زمان، در ابتدای اهداف انقلابیون به اجراء در آمده بود. انقلاب معجزه مذهبی نیست. در بهترین حالت، معجزه مذهبی نشانه ای برای یک انقلاب است.
مقطع زمان انقلاب هاو دیدگاه منطقی بخشی از تکامل
ایده انقلاب در بطن پیشامدها قرار گرفته: طوفان در باستیل، آتش توپهای زره پوش آورورا، نظریه لوتر برای کاخ کلیسا در ویتنبرگ (آلمان). زمان برای روزی که ساعت انقلاب بصدا در آمد را جشن میگیریم. سرنگونی درک لحظه است. افتادن درخت تحت ضربات تبر، خراب شدن عمارتی بر اثر بمب یا وقوع زلزله. اضمحلال تدریجی و عدم تحرک، تصویر مقابل آن است. مقطع شعور انقلابی خود را در تغییر ناگهانی جهت میدهد. آن لحظهای که دو موقعیت کیفی متفاوت ناپایدار بعنوان «الان» با هم تصادم می نمایند، دمای جوشش بالای آب انتقال آنرا به بخار (گاز) تبدیل کرده، جوانه ها شکوفه میزنند، قلبها از طپش باز می ایستند، درست آن زمان لحظه ی وقوع انقلاب است. در ضربه دوازدهم ناقوس و آخرین لحظات شب، کلیسا از سال جدید خبر میدهد «مثل نوزادی که پس از مدتی تنفس، دیگر نمیتواند آرامش تدریجی تغذیه خود را پس از تولد داشته باشد چون کیفیت تغذیه تغییر می یابد، روح او به کندی و در آرامش شکل نوینی می یابد، بخشی از دنیای پیش روی خود را یکی بعد از دیگر می سازد، لغزش او از میان علایم جداگانه نمیتواند تداوم یابد. این دگرگونی تدریجی، پدیده خارجی تمام تغییرات نبوده، ورود جرقه یکباره ای دنیای نوین شکل گرفته را در جائی قطع میکند»(هگل).
مفهوم لحظه زمان، یک تصور حسی است که انتقال دهنده ساختار منطق ریاضی نقطه برای چگونگی قسمتی از تکامل فلسفه است. واقعه نیز رشدی برای توسعه مشخص دیگر است، میتواند ارزیابی نماید، نیاز به مرز تعیین شدهای در پیمودن مداوم دارد. محتوای توضیح مفهوم عمل، شعور است. پایان دقیق یک توسعه در توسعه مداوم و در نتیجه، سند یک تفکر است. حرکت، تفییر، تکامل و پیشرفت، فقط در اختلاف اشکال تفکر و بواسطه واقعه و فرایندی درک میشوند. در ساخت این مهرههای تفکر وحدت اضداد وجود دارد. هر فرایندی از سلسله مراتب رویدادها شکل میگیرد. هر اتفاقی وابسته به چگونگی زنجیره زمان است که مفهوم روندی مشخص از میان رویداد برای وابسته دیگر زنجیر است. تفاوت اتفاق و رویداد فقط شکل مقولات حسی در محتوای تحقق بخشیدن تاریخی آنهاست.. نمونه وقایع و مشخصه سیر روندهای انقلابی از طریق جامعه در برههای از زمان تعیین و فرموله میشوند. انقلاب در بطن آن ایجاد و شروع به گسترش میکند. فروپاشی امپراطوری روم موجب تغییر آن بسمت حاکمیت فئودالی گردید. بعد از آن در زمینه کشاورزی مدتها حاکمیت برده ها به محصولات دهقانی وابسته شده بود. انقلاب فرانسه سیاستی را در پیش گرفت که اقتصاد از طریق بوجود آمدن مناسبات تولیدی زود هنگام سرمایه داری در جامعه آمادگی موفقیت را داشته بود. انقلابات کلاسیک (دست کم آنهائی که موفق بودند) ساختار و مناسبات تولیدی جوامع گذشته را تغییر دادند. این همان مفهومی است که هگل از رشد نوزاد در زهدان مادر و تولد او تشبیه نمود.
در نمونه پدیدار شناسی انقلاب ها، دو ساختار: عنصر زمان و تعیین فرضیه های تغییر یا گذار را باید مورد توجه قرار داد. انقلابها در معانی تنگاتنگ واژه ها، شیوه روابط تولیدی را مطابق با نیازهای کاملتر جوامع طبقاتی تغییر میدهند. یعنی تحول سیاسی در درون حاکمیت روی میدهد. اختلاف طبقاتی در فرایند انقلابی گروههای جامعه یا احزاب، تأثیری دیر پا (بخصوص برای مقطع تغییر قدرت) و به شکلگیری نوین جامعه احاطه دارد. مقولات این اختلاف در انقلابیون و مراحل انقلابی بمثابه اجتناب و یا اجتنابناپذیر مشخص میشوند. تضادها بر علیه خلق و تضادها در خلق. آن بخش از تضاد که اختلافی را سرانجام دهد، اختلاف تثبیت شده را از بین می برد.
روز اکتبر سرخ
ظهور رویدادها سیر انقلاب اکتبر را تأکید میکند. در شامگاه روز ششم نوامبر (برابر با ۲۴ اکتبر تقویم قدیمی روسیه) لنین به کمیته مرکزی نوشت: «تحت فراخوان نیروها سعی میکنم رفقا را متقاعدکنم که لحظه به موئی بند است زیرا برای مسائلی گفتگو میکنیم که در کنفرانها، سیمینارها (نه حتی بواسطه کنگره شوراها) تصمیم گیری نشده، بلکه فقط از طریق خلق ها و مبارزه واحدهای مسلح. به هیچ روی جایز نیست تا بیست و پنجم اکتبر قدرت در دست کرنسکی و شرکای او قرار گیرد. باید بدون قید و شرط امروز غروب یا امشب حتماً روی آن تصمیم گرفته شود. به تأخیر انداختن آنکه امروز میتوان و مشخصاً هم پیروزی در بر دارد راتاریخ به انقلابیون نمی بخشد، چونکه فردا خطرهای زیادی میتواند در بر داشته باشد وحتی همه چیز را از دست بدهیم. دست یافتن به قدرت خیزشی است که هدف سیاسی شما بعد از آن روشنتر میشود».
در هفتم نوامبر (۲۵ اکتبر) جلسه شورای طروگراد در نیمه شب تشکیل گردید. کمیته نظامی گزارش تظاهرات انقلابی را داد: حکومت سقوط کرد، شورای کارگران، دهقانان و سربازان قدرت را در دست گرفتند. لنین آتشین شروع به حرف نمود: «رفقا! کارگران و دهقانان انقلابی، ضرورتی که بلشویک ها همواره در مورد آن صحبت کرده بودند را انجام دادند. معنی انقلاب کارگری و دهقانی بویژه این تغییری که در آن حکومت شورائی و ارگان قدرت خودمان را بدون شرکت بورژوازی، موفق شدیم چیست؟ جمعیت انبوهی قدرت و دستگاه دولتی قبلیرا بدلیل از هم پاشیدگی بر انداخته، حاکمیت اداری نوین در شکل تشکیلات شورائی را بر پا داشتند».معنی قطعنامه پیشنهادی لنین: حکومت جدید کارگران و دهقانان بلادرنگ مالکیت شخصی و مالکیت بر زمین را لغو و زمینها را در اختیار دهقانان می گذارد. تحت کنترل کارگران، تولید و توزیع محصولات هم چنین کنترل خلق ها بر بانکها و همزمان شرکتهای دولتی هدایت میشود»(منتخب آثار، ج۲۶، ص ۲۲۸). در تاریخ ۸ نوامبر(۲۶ اکتبر) منشور زمین توسط کنگره شوراهای کارگران و سربازانهمه روسیه تصویب گردید. تصمیم به از بین بردن مناسبات مالکیت عمدتا بر پایه کشاورزی مبتنی بر حکومت و سیستم جامعه سرمایه داری پیش آمد. اتحاد طبقه کارگر و دهقانان خرده پا بدین وسیله شکل گرفته و تضمین گردید. ماهیت قضیه این بود که دهقانان اطمینان یافتند زمین به آنان واگذار میشود تا زندگی خود را شکل دهند.
تعیین کنترل کارگران مطابق پیشنهاد لنین بود. مالکیت مؤسسات تولیدی درواقع ساختار جدید مدیریت و اقدام قاطعانه در مرحله قدرت بود. این مسأله در ظرف یک هفته اتفاق افتاد. از زمان تصاحب قدرت سیاسی تا مصوبه سلب مالکیت شخصی چندان وقتی صرف نگردید. مخالفین و اصلاح طلبان بدان توافقی نشان نداده و آنرا مردود دانستند: برای کمیته مرکزی مشخص شد، مخالفینی که پیرامون خود را بتدریج شکل داده اند، اصولاً حاضر به تسلیم تمام و کمال مواضع بنیادین بلشویکها، بعلاوه مبارزه طبقه کارگر بوده و عمیقاً بدنبال جمعبندی غیر مارکسیستی به نشانه غیر ممکن شدن انقلاب سوسیالیستی در روسیه بوده، پافشاری ضرور در مطالبات و تهدید به کناره گیری و بعنوان اقلیت در کنار تشکیلات شورائی، مانع اراده و قطعنامه کنگره دوم شوراهای تمام روسیه و دهقانان فقیر شدند. روح انقلاب، روح مبارزهای است که دگرگونی و پیروزی نو را میخواهد نه کهنه. هر تغییری در تداوم اجرای بهره برداری نو، تأثیری شدید بر کهنه میگذارد. مالکیت و مناسبات تولیدی نوین اما با وقوع انقلاب بدست نمی آیند. منشورهائی که شرایط حقوقی، قانونی ـ عمومی را برای گذار ایجاد نمود، بتدریج و در سرزمینی با وضعیت رشد متفاوت مناطق گسترده ای مانند اتحاد شوروی، تنها با به عقب انداختن زمان پیش آمد. بعد از گذشت ده سال از قطعنامه ها، مبارزه طبقاتی وقفه ناپذیر در مناطق کولاکها با حل سیاسی مسئله زمین ادامه داشت.
زمانی لنین می نوشت، هدف سیاسی گرفتن قدرت، مشخص شدن قدرت است. بدینگونه او ویژگیهای وقایع انقلابی را نامگذاری میکرد. این البته بههیچوجه بمنزله درک کیفی فرماسیون اجتماعی جدید نیست، بلکه براندازی یک سیستم حاکم و جایگزینی حاکمیت (های) تازه تر است. در این مورد انقلاب به یقین کودتا در نظر میآمد و لنین از تکرار قیام صحبت میکرد. در انقلاب، رهبری بتدریج رفتار اجتماعی تازه تری را برای شکل بندی اجتماعی کاملاً نو جهت میدهد و بر انداختن آن، جایگزین نمودن حاکمیتی با شکل بندی دیگری می باشد. مابین انقلاب سوسیالیستی و داشتن وضعیت سرمایه داری، هیچ راه سومی وجود ندارد. قطعنامه پیشنهادی لنین به کمیته مرکزی در ۱۵ نوامبر یک معنی میداد: چشمپوشی در مقابل پافشاری مطالبات و تسلیم به اقلیت شوروی، نه تنها صرفنظر کامل از قدرت شوروی و فراموش کردن دموکراسی، بلکه اجرای مطالبات پی در پی اقلیت آنها. قدرت ناشی از انقلاب در جامعه نوین می بایستی محتوای مالکیت و مناسبات تولیدی را غیر قابل تفکیک به اجراء در می آورد. نیروهای ائتلافی میتوانستندبرای تحقق بخشیدن اهدافی مشابه در قدرت سهیم شوند که در مغلوب نمودن حریف طبقاتی سازش ناپذیر باشند. غیر از آن در صف دشمن قرار میگرفتند.
انقلاب پیروز و تغییر قدرت اتفاق افتاد. ولی راه طاقت فرسای انقلاب برای بنیان تغییر زیر بنای شکل بندی اجتماعی، سرآغاز اولین گام بود. این از موارد نادر انقلاب اکتبر بود که بدون هیچ مرحله آمادگی بتواند خود را نگه دارد. روسیه ۱۹۱۷ هنوز یک کشور نیمه فئودالی، نیمه سرمایه داری بود که بطور سنتی میتوانست بر کمونهای دهقانی، مسیر تولیدی سوسیالیستی و جامعه بسمت صنعتی شدن، تأثیر بگذارد. در جمع بست روند الکتریزاسیون + قدرت شوروی، مدرنیزه و سوسیالیستی شدن، دو وظیفهای بودند که فشارشان بر جامعه سنگینی میکرد.موفقیت در تغییر قدرت به ساخت تغییر شکل بندی اجتماعی نتیجه داد. به کدام ائتلافی و کجا میتوان با نمایندگان سیاسی دیگر گروههای خلق که علاقه نظام سوسیالیستی دور و بر خلاف را نداشته و تشکیلات تولیدی سوسیالیستی را بنا نهند، رسید؟ ائتلاف تفاهمی است مابین دارندگان قدرت با دیدگاههای دیگر که تمایلات مخالفی داشته و نیروی بالقوه مادی جامعه را تشکیل میدهند. پرولتاریا میبایستی نخست به این نیرو غالب، به نیاز آنان پاسخ داده و به کشاورزان و دهقانان فقیر یاری رساند. این پایهای بود که دولت سوسیالیستی توانسته بود بر آن دست یابد. اعتبار گفتههای لنین در روزهای اول انقلاب برای تمام زمان گذار حفظ شده بود چرا که علاقمندی عمومی، ناداران را ترغیب مینمود در مقابل ارتش ضد انقلابیون بایستند. لنین در اولین سال بررسی انقلاب اکتبر به مناسبات طبقاتی بویژه در روسیه پرداخت. „بدون تردید مهمترین طبقه اجتماعی که پایه اقتصادی به دموکراسی خرده بورژوائی در روسیه میدهد، دهقانان متوسط اند. به یقین اشکال اجتماعی بخصوص شکلگیری سوسیالیستی در سرزمینی با جمعیت انبوه دهقانی و گذار از سرمایه داری بسمت سوسیالیسم اجتنابناپذیر است. شکی نیست طبقه کوچک دهقانان (دهقانان متوسطی که نیروی کار خود را بفروش نمیرسانند)، که در روسیه بهرحال مهمترین طبقه اقتصادی است.. پایه تنوع جریانهای سیاسی بزرگ در دموکراسی خرده بورژوائی را تشکیل میدهد. بطور عمده این جریانات در روسیه با احزاب منشویکی و سوسیال انقلابی ها پیوند دارند. منشویکها و سوسیال انقلابی ها به همه مسائل اصلی، امروز»بله» و فردا «نه» گفتند. از یکسو حاضر به کمک و از جانب دیگر دریغ از کمک. نمونه بیشخصیتی و درماندگی بودند». ملاحظه بر تزلزل عناصری که یکبار متحد و بار دیگر موضع ضدیت را داشتند، تأثیرات مخربی در رویدادهای انقلاب ببار آورد. تنها در دست گرفتن قدرت و تمرین آشکار آن بود توانست پیامد حوادث انقلابی را مطمئن و انقلاب را تا پایان به پیروزی هدایت نماید. تثبیت انقلاب است که انقلاب را در برابر سرنگونی حفظ میکند. „بدیهی است بخش بزرگ خرده بورژوازی در فکر ما قرار ندارد. چگونه میتوانستیم خرده بورژوازی را نادیده بگیریم؟ …. ما در عرض ماهها به شانس توهم غالب آمدیم. میبایستی توهم خرده بورژوازی را از هم می پاشیدیم، جائیکه اتحاد کوچکی از خلق و اراده آنها بیان دیگری از مبارزه طبقاتی را می رساند»(آثار منتخب، ج ۲۸، ص ۲۰۰).
قیامهای ضد انقلابی سر بر آورد. „این وضعیت از ما طلب میکرد سخت ترین نبرد را پیش برده و از روشهای تروریستی استفاده کنیم. آنچنانکه مردم بیشماری تروریسم را ناشی از هر دیدگاهی محکوم کردند (چنین محکومیت هائی را ما بطریقی از تمام سوسیال دموکراتهای متزلزل شنیدیم)، بما آشکار شده بود که ترور حادترین جنگ داخلی بوده و موجب شد تا همه دموکراتهای خرده بورژوا در مقابل ما قرار گیرند. آنها با شیوههای مختلف نظیر جنگ داخلی، رشوه خواری، خرابکاری، نبرد را علیه ما هدایت میکردند. این مناسبات ترور را ملزم می نمود. بهمین خاطر مجاز به تأسف و رد کردن پتن نیستیم. «ما بایستی بوضوح متوجه میشدیم چه مناسباتی موجب دشواری انقلاب پرولتری ما میشوند»(همان منبع، ص ۲۰۳). این شکل افراطی در برخورد تاریخی و تنها در ارتباط با تغییر چهره موقعیت مبارزه، شرایط ویژه و استثنائی، نه توجیه اخلاقی، قابل فهم می باشد.
پایان بخش اول
منبع: TOPOS شماره ۲۸
نوشته Hans Heinz Holz
ترجمه: واحد مشیر
نوشته: هانز هاینتس هولتس
چهارشنبه بیستم آبان ماه ۱۳۹۴ برابر با چهارم نوامبر ۲۰۱۵