بر حریر آنقره بی ناظم حکمت
ع. ج. ساوی:
نگاه کن
ویترینهای آتش گرفته را
میسوزد از حراج
بیعکس و نشانی از حکمت
گویا به خواب رفته استانبول و
مرده است بورسا.
آتش زدند به مال خویش
دلاله های بیغیرت
همه چیز را در ترازو نهادها ند
آنهم به فصلی که سرمای زود رس
توان دندانه های سکه را
به سوهان سنگی سینا
طور سینین
و بلد آمن امین
بر باد داده ست
دیگرکسی به پشیزی نمیخرد
بیداری حریر غیرت را
شبزنده داری شرافت را
شاید به خواب رفته استانبول و
مرده است بورسا.
ینیچری امروز
در قهوه خانه ورق میبازد
و بیلچه های دهقانی
ادای قاضی عثمان را
بر دروازه های گنل اوی
با گلهای لهیده صحرا
پیچیده در لفاف بدهکاری و چاقو
نهاده در بازو.
بر بیزانس چه میگذرد امروز
خدا را چه میگذرد امروز
که جان نثاریها
عنان بر عنان
یونس امره
و شیخ بدرالدین
عرق رازیانه مینوشند
نمیدانم
آیا مرده است استانبول و
به خواب رفته است بورسا.
نگاه کن
توپکاپی آتش گرفتهاست
از هرم تنهای تبزده
میدان بایزید
خون عزیز را
خون رفیق را
با کشکش نعلین رهگذر
با سایه ی عصا
با عطف دامن عبا
پوشانده از نظر.
جمهوری
حُرّیت آتش گرفته را
لای پای ترکان شورای چاپ میزند
یقین که به خواب رفته استانبول و
مرده است بورسا.
تا چشم دشمنان وطن کور شود
بی هیچ شرم و خجالتی
اعلام میکنند
در سال چکمه و پولاد
ناظم حکمت یک خاین است و بس.