رومینا – خیابان ولی عصر تهران
بهش گفتم اجازه هست یه عکس ازَت بگیرم ، دستاشو تو صورتش گرفت و با صدای کودکانه و رنجورش گفت نه! لباس سبزو کهنه ای به تن داشت و کمی نان که توی کیسه پلاستیک روی پایش معلومه که باقی ماندۀ نهارش است یعنی همان نان خالی همیشگی. با ترازویی برای سنجیدن مردم شاید کمک خرجی برای خانواده اش باشد ….
میتونم برم رو ترازو؟
گفت آره .
پنجاه و پنج کیلو !؟
انگار سی کیلو سبک شده بودم ! یعنی دوسه قطره اشک اینهمه سنگینی داشت ؟ بعد که دستمزدش را دادم پرسیدم حالا اجازه میدهی یه عکس بگیرم با یه لبخند و با سرتکان دادنی اجازه داد .
وقتی خواستم ترکش کنم اسمش را پرسیدم .
نامش رومینا بود . دختری مثل دخترمن ، دختر تو و همۀ مردم سرزمینم !
راهی را که اومدم برگشتم از جلوی سینمااستقلال ردشدم فیلم ( رسوائی ۲)- مسعود ده نمکی ، روی اکران بود . هرچند نمی دانستم رسوایی ها آیا به عدد و رقم هم در می آیند یا نه اما به قدر مسلم برایم آشکار بود که اینگونه فیلم ها تنها می توانند نمکی باشند به زخم های من و رومینا !
………………رحمن بهزادی فر
برگرفته از فیسبوک