ولی اشتباه نکنید؛ معضلهای نهادینه شدهای مثل فساد و محرومیتهای اقتصادی و سیاسی در آفریقای جنوبی واقعاً وجود دارد، و هر چه زودتر هم باید برطرف شود. مشکلی که کنگرهٔ ملّی آفریقا با آن روبروست، مقابله با چالشهای سهگانهٔ فقر، بیکاری، و نابرابری است.
مقالۀ اختصاصی رفیق کریس ماتلهاکو، دبیر شعبه روابط بین المللی و عضو هیئت سیاسی حزب کمونیست آفریقای جنوبی برای «نامۀ مردم»
پِپه اسکوبار، تحلیلگر سیاسی مستقل، دربارهٔ حملههای اخیر به کشورهای “بریکس “(برزیل، روسیه، هندوستان، چین و آفریقای جنوبی) به مثابه ادامهٔ “جنگ دورگه “(هیبرید) محور “آمریکا-اتحادیه اروپا-ناتو “در تلاش برای تداوم سرکردگی و تسلّطش بر جهان، مطلبی نوشته است. او تأکید میکند که انقلابهای رنگین دیگر کافی نیست؛ این محور همیشه در حال بهروز کردن شیوهها و راهبردهای اصلیاش است تا بتواند سرکردگی جاودان “امپراتوری آشوب “را تضمین کند.
مداخلهگری “غرب “با هدف دامن زدن به ناآرامی و بیثباتی در کشورهای “بریکس “(برزیل، روسیه، هندوستان، چین و آفریقای جنوبی) تلاشی است با هدف ادامهٔ کنترل اقتصادی و سیاسی غرب بر کشورهای “جنوب “جهان. آفریقای جنوبی، که در آن دولت کنگرهٔ ملّی آفریقا بر سر کار است، از این قاعدهٔ مستثنیٰ نیست و سهمی از این مداخلهگریهای غرب نصیبش شده است. غرب سعی کرده است که با سوءاستفاده از نارضایتیها و خواستهای واقعی و بیغلوغش مردم، جنبش آنها را در مسیر تغییر رژیم به سود خود (غرب) هدایت کند. برای پیشبُرد این منظور، آن هم در بحبوحهٔ بحران جاری سرمایهداری، غرب باز هم از جنگافزار “دموکراسی “با هدف بیثبات کشور استفاده میکند.
سوءاستفاده از اعتراضهای برحق دانشجویی سال گذشته، و جنبشهای حیلهگرانهٔ “سرنگون باد زوما “و بنابراین “سرنگون باد کنگرهٔ ملّی آفریقا “طنینانداز هدفهای راهبردی محور آمریکا-اتحادیه اروپا-ناتو بود. حقهبازیهای “مبارزان آزادی اقتصادی “(EFF) و دیگران برای اینکه پارلمان را به سیرک تبدیل کنند و تصمیم دادگاه قانون اساسی دربارهٔ “نکاندلا “را تغییر دهند، همه فقط مجراها و شیوههاییاند برای آنهایی که در انتخابات سراسری اخیر کمتر از ۳۵درصد رأی را به دست آوردند، تا از این راه در روند تحوّل در کشور و اجرای تعهدهای جبههٔ حاکم “کنگرهٔ ملّی آفریقا “کارشکنی کنند. به دادگاه کشیدنهای متعدد و مکرر و کارهایی مشابه آن، به تاکتیکهای ارجح و رایج آنها تبدیل شده است که هدف از آن، مانع ایجاد کردن در برابر کشورداری بیدغدغه و پدید آوردن تصویری تاریک و نظری منفی در چشم تودهٔ مردم نسبت به “سوءحاکمیت کنگرهٔ ملّی آفریقا “است.
همزمان، نیروهای مخالف مورد پشتیبانی “غرب “به سرکردگی “ائتلاف دموکراتیک “( DA )خود را رهبران و صاحبان جنبش ضددولتی تلقی کردهاند که اکنون دارد کشور را در بر میگیرد. “ائتلاف دموکراتیک “که در اساس یک حزب سیاسی لیبرال راستگرای میانه است و چهرهٔ اصلی آن “مموسی ماییمانه “است که او را اوبامای آفریقای جنوبی میخوانند، مورد ستایش صاحبان منافع مالی در “غرب “است. برای نمونه، “اتاق بازرگانی آمریکا “همواره ائتلاف دموکراتیک را ستایش کرده است و آن را تنها امکان و راه برای حرکت آفریقای جنوبی به جلو دانسته است. ماییمانه در ماه مه ۲۰۱۵، زمانی که در یک نشست صرف صبحانهٔ صاحبان کسبوکار به میزبانی اتاق بازرگانی آمریکا سخنرانی میکرد، که به طور گستردهای هم همهجا پخش شد، گفت: “اگرچه چین ممکن است به مثابه بزرگترین شریک بازرگانی آفریقای جنوبی از لحاظ حجم مبادلات بازرگانی از آمریکا پیشی گرفته باشد، ولی آمریکا همچنان شریک بیاندازه مهمی برای رشد و توسعهٔ آیندهٔ ماست. میگویم “رشد و توسعهٔ آینده “چون در زیر رهبری بیفروغ و بیرمق و سردرگم کنگرهٔ ملّی آفریقا، اقتصاد ما نتوانسته است به حداکثر توان واقعیاش دست یابد.“
با دقّت در متن و زمینهٔ رخدادها میتوان آنچه را که ماییمانه به طور تلویحی میگوید روشنتر درک کرد. او با اشاره به اینکه چین در مشارکت بازرگانی با آفریقای جنوبی از آمریکا پیشی گرفته است، مستقیماً کنگرهٔ ملّی آفریقا و “رهبری بیفروغ و بیرمق و سردرگم “آن را به رابطهٔ نزدیکش با چین پیوند میدهد. به عبارت دیگر، ائتلاف دموکراتیک نمایندهٔ “آینده “است، یعنی آیندهای که در آن آمریکا میتواند موقعیت خود را به مثابه شریک بازرگانی برتر آفریقای جنوبی دوباره به دست آورد، و روابط نابرابر تاریخی خود را آن طور که در “قانون رشد و فرصت آفریقایی “از آن حمایت شده است، دائمی کند. تردیدی نیست که آنهایی که در اتاق بازرگانی آمریکا برای صرف صبحانه گرد هم آمده بودند از این نکته غافل نبودند. (بد نیست یادآوری شود که اتاق بازرگانی آمریکا به طور سنّتی بازوی اِعمال قدرت اقتصادی آمریکا در “کشورهای جنوب “شناخته میشود؛ این موضوع را میتوانید از هر کدام از رهبران آمریکای جنوبی و مرکزی میخواهید بپرسید.)
یکی دیگر از منابع اِعمال قدرت نرم امپراتوری آمریکا اندیشکدههاییاند که “ائتلاف دموکراتیک “نولیبرال را صاحب آیندهٔ آفریقای جنوبی معرفی میکنند و از آن حمایت میکنند. یک نمونه از اینها، انستیتوی لگاتوم (Legagtum) است که مقالههای متعددی در انتقاد از کنگرهٔ ملّی آفریقا منتشر کرده و خواهان “دموکراتیک کردن “و “چندصدایی “در محافل سیاسی شده است. لگاتوم در گزارشی با عنوان ظاهراً بیضرر “آفریقای جنوبی و پیگیری رشد همهشمول “مینویسد: “رأیدهندگان مخالف در مجموع چیزی بیشتر از ۳۴درصد آرا را در سراسر کشور به دست آورند. قابل درک است که کنگرهٔ ملّی آفریقا از این دستاوردش در جذب چنین نسبت بزرگی از آرا سربلند باشد. امّا ضعف مخالفان باعث کاهش فشار بر کنگرهٔ ملّی آفریقا برای به دست آوردن آرای انتخاباتی بر پایهٔ کارکردش در دولت شده است. این همچنین به این معناست که در سطح کشور، مسئولیت و تعهد کنگرهٔ ملّی آفریقا در برابر دموکراسی هنوز به آزمایش نهایی، یعنی انتقال قدرت به مخالفان پیروزمند، گذاشته نشده است.”
این گزارش ضمن آنکه به سرشت دموکراتیک انتخابات آفریقای جنوبی اذعان دارد، امّا به طور تلویحی و با همان ظرافت نمونهواری که همیشه در نوشتههای ریاکارانهٔ اندیشکدههای غربی دیده میشود، چنین القا میکند که کنگرهٔ ملّی آفریقا باید از کار برکنار شود تا آفریقای جنوبی واقعاً دموکراتیکی به وجود بیاید. نباید ناگفته گذاشت که بازخوانی و اصلاح نهایی این گزارش را خانم “آن اَپلبام “نولیبرالبه عهده داشته است که بسیار ضد روس، ضد چین، و ضد بریکس است و بارها و بارها قلم و هویت خود را در خدمت برنامههای امپراتوری آمریکا قرار داده است. اشاره به این نکته هم جالب است که این خانم همسر رادِک سیکورسکی، وزیر امورخارجهٔ پیشین لهستان است که با تمام وجودش هوادار “ناتو “است. یک نمونه از دیدگاههای ضد روس این خانم، مقالهٔ پرخوانندهٔ او در سال ۲۰۱۴ در “بررسی کتاب نیویورک “با عنوان “چگونه پوتین و اعوان و انصارش روسیه را دزدیدند “بود که در آن همان خط همیشگی سرمایهٔ مالی نولیبرال مطرح میشود که روسیه در دههٔ ۱۹۹۰، زمانی که پرزیدنت بوریس یلتسینِ مورد پشتیبانی آمریکا و والاستریت و دارودستهٔ دُزدش متولّی کشور بودند، در مسیر درستی در حرکت بود، امّا پوتین و “مُهرههای کلهگندهٔ کاگب “پوتین مهار قدرت روسیه را برای هدفهای خودشان به دست گرفتند.
چنین چرندیاتی، بهعلاوهٔ جنگطلبی تمامعیار خانم اَپلبام در ارتباط با مسائل سوریه و لیبی، خوب نشان میدهد که در گزارش او دربارهٔ آفریقای جنوبی نیز چه تحریفها و غرضورزیهایی وجود دارد. عامل دیگر در این معادله، شناخت دقیق ماهیت انستیتوی لگاتوم و تأمینکنندگان مالی آن است. مارک اِیمز در سال ۲۰۱۵ نوشت: “معلوم شد که لگاتوم طرحی است که یکی از مرموزترین سرمایهگذاران میلیاردر حریص و یغماگر به راه انداخته است که تا کنون کسی نام او را نشنیده است (من که نشنیده بودم): کریستوفر چَندلِر، اهل زلاندنو، که همراه با برادر میلیاردش ریچارد چندلر، یکی از موفقترین شرکتهای سرمایهگذاری بزرگ یغماگر را میگرداند…
“ریچارد میلیاردهایش را به دوبی بُرد، و در آنجا نخست شرکت “سرمایهٔ لگاتوم “را، و در سال ۲۰۰۷ هم انستیتوی لگاتوم را به راه انداخت… شعار این انستیتو که با افتخار در سرلوحهٔ صفحهٔ اصلی وبسایتش دیده میشود، چنین است: “رونق و شکوفایی از راه جان تازه بخشیدن به سرمایهداری و دموکراسی»… برادران چندلِر در دههٔ ۱۹۹۰ و نیمهٔ اوّل دههٔ ۲۰۰۰ بزرگترین سرمایهگذاران خارجی در روسیه بودند، از جمله در شرکت گازی عظیم گازپروم…
“این طور که بر من معلوم شد، برادران چندلر از راه ورود به بازارهای کاملاً کساد و ورشکسته و خریدن کسبوکارها و شرکتها در زمانی که همه میترسند دست به چنین خریدهایی بزنند، سروصدای زیادی راجع به ادارهٔ امور شرکتها و فساد به راه میاندازند و قیمتهای داراییهایشان را بالا میبرند، و پس از آنکه در نظر کسانی که از بیرون به موضوع نگاه میکنند چنین مینماید که ورود این سرمایهگذاران نشان از مبارزهای اصولی بر سر ادارهٔ درست امور شرکتهاست، بهای سرمایهٔ گذاشته شده را بهسرعت بالا میبرند و سپس سهم خودشان را میفروشند، و به این ترتیب، در مدّتی کوتاه، خروارها پول به جیب میزنند. به عبارت دیگر، بوسهٔ شیرین خداحافظی در معاملاتی از این دست…»
عنوان رسمی خانم اپلبام در لگاتوم “مدیر همایش انتقالها “است که در واقع “یک رشته از طرحهایی است که چالشها و فرصتهای تغییر سیاسی و اقتصادی اساسی را بررسی میکند». تعجبی ندارد که این خانم تبلیغاتچی عالیمقام اندیشکده، در کینه و نفرت ورزیدن نسبت به هرچه مربوط به روسیه و پوتین است، چنین پُرحرارت است، چون رئیسهای او در اندیشکده، در زمانی که دولت روسیه در تلاش برای پایان دادن به روند یغماگری اقتصاد روسیه توسط سرمایهداران غربی از قبیل برادران چندلر بود، هدف مستقیم پوتین و دولت روسیه قرار گرفتند. به این ترتیب، به نظر میرسد که لگاتوم نیز بخشی از شبکهٔ اندیشکدهها و سازمانهای بهاصطلاح مردمنهاد غربی ضد روسی و ضد بریکس مثل “انستیتوی بینالمللی جمهوریخواه»، “خانهٔ آزادی “(فریدوم هاوس)، “انستیتوی دموکراتیک ملّی “ (NDI)، و “موقوفهٔ ملّی برای دموکراسی “ NED)) است. بنابراین طبیعی است که روسیه و بسیاری از کشورهای دیگر برای محدود کردن حضور و نفوذ این سازمانها در کشورشان و کوتاه کردن دست آنها قاطعانه اقدام کنند، که کردهاند.
وقتی همهٔ جنبهها را در نظر بگیریم، میبینیم که این راهبرد، و بهخصوص همگرایی هدفهای راهبردی “امپراتوری آشوب “و هدفهای محافظهکاران راستگرا و چپگرایان افراطی عوامفریب و پوپولیست، مبنای روایت غالبی است که رسانههای اصلی و عمدهٔ سرمایهداری ارائه و اشاعه میدهند تا سیاستهای جاری کشور را شیطانی جلوه دهند. در زیر پوست تظاهراتی که پیرامون نارضایتیها و خواستهای برحق قشرهای اجتماع سازمان داده میشود، جریانی از مداخلهگری سیاسی نهفته است. آفریقای جنوبی و جبههٔ حاکم کنگرهٔ ملّی آفریقا هر دو هدف بیثباتسازی قرار گرفتهاند که علّت آن هم، روابط در حال رشد کشور با چین و دیگر کشورهای غیرغربی، و از همه مهمتر، شرکت آفریقای جنوبی در “بریکس “است، که اتحاد سازمانی و مشارکت پنج اقتصاد عمدهٔ در حال رشد جهان، یعنی برزیل، روسیه، هندوستان، چین، و آفریقای جنوبی است.
برای مثال، سال گذشته چین با پیش افتادن از از آمریکا و اتحادیهٔ اروپا در بازرگانی با آفریقای جنوبی، بزرگترین شریک بازرگانی آفریقای جنوبی شد. کنگرهٔ ملّی آفریقا برای پیشبُرد گسترش همکاریهای بازرگانیاش با چین تلاش زیادی کرده است. سیریل رامافوسا، معاون ریاستجمهوری، در پاسخ به نمایندگان پارلمان در این مورد چنین توضیح داد: “بازرگانی ما با چین ثمربخشتر است چون این رابطه بر اساس بُرد-بُرد است؛ بر اساس سود متقابلی است که آنها میتوانند از این رابطه به دست آورند و ما میتوانیم از این رابطه به دست آوریم.»
اگرچه چارچوب ایدئولوژیکی و شیوهٔ عمل “انقلابهای رنگین “حالا دیگر برای همه به طور گستردهای روشن است، ولی در مورد “جنگ غیرمتعارف “هنوز چنین نیست. جنگ متعارف در سال ۲۰۱۰ در کتابچهٔ راهنمای جنگهای غیرمتعارف نیروهای ویژهٔ آمریکا توضیح داده شد. آن طور که در آن کتابچه آمده است: “مقصود از کارزار جنگهای غیرمتعارف آمریکا، استفاده از نقطهضعفهای سیاسی، نظامی، اقتصادی، و روانشناختی قدرت متخاصم از راه پدید آوردن و حمایت کردن از نیروهای مقاومت، برای پیشبُرد هدفهای راهبردی آمریکاست… در آیندهٔ قابلپیشبینی، نیروهای آمریکایی به طور عمده درگیر عملیات جنگی غیرمتعارف خواهند بود.»
و در اینجا وقتی سخن از قدرتهای متخاصم میشود منظور فقط از لحاظ نظامی نیست؛ هر کشوری که جرئت کند و در برابر هر برنامهٔ مهم “نظم “جهانی واشنگتنمحور عرض اندام و ایستادگی کند، از سودان گرفته تا آرژانتین، “متخاصم “محسوب میشود. نظر پِپه اسکوبار این است که پیوند و آمیزش انقلابهای مخملی و جنگ غیرمتعارف اکنون به طور کامل در شکل جدید “جنگ دورگه “(هیبرید) تحوّل یافته است. انقلاب رنگین چیزی نیست جز نخستین مرحله از آنچه دیرتر به جنگ دورگه تبدیل میشود. پپه اسکوبار تأکید میکند که جنگ دورگه را در اساس میتوان تسلیحاتی کردن “نظریهٔ آشوب “دانست، که مفهوم بسیار مورد علاقهٔ ارتش آمریکاست. او استدلال میکند که هدف مرکزی هر جنگ دورگهٔ عمدهای، “مختل کردن طرحهای تقویتکنندهٔ فراگیر و پیونددهنده و فراملّی از راه دامن زدن به مناقشههای هویتی (قومی، مذهبی، سیاسی، غیره) از خارج، در چارچوب کشور مورد هدف است که دورهٔ گذار را میگذراند.»
بریکس، که واژه و اندیشهای بسیار ناپاک در قاموس والاستریت است، به علّتهای متعدد میبایست که هدف مقدّم جنگ دورگه قرار بگیرد، از جمله به این علّتها: تلاش اعضای بریکس برای انجام بازرگانی و معاملههای بینالمللی با ارز خودشان؛ دور زدن دلار؛ ایجاد بانک توسعهٔ بریکس؛ و تلاش آشکار به منظور یکپارچه کردن اروسیا، که نماد آن همگرایی “جادّههای ابریشم جدید “به ابتکار و جلوداری چین (یا “یک کمربندی، یک جادّه»)، و “اتحادیهٔ اقتصادی اروسیا “به ابتکار و جلوداری روسیه است.
از آنجا که بریکس تنها قدرتهای واقعی در برابر محور آمریکا-اتحادیهٔ اروپا-ناتو است، این محور خود را ملزم میدید که برای بیثبات کردن هر یک از کشورهای عمدهٔ بریکس راهبرد معیّنی را طرح بریزد و به اجرا بگذارد. هر بلایی را که میتوانستند بر سر روسیه آوردند: از اِعمال تحریمهای گوناگون گرفته تا انواع سیاهنماییها؛ از هدف قرار دادن ارز آن کشور تا به راه انداختن جنگ بر سر قیمت نفت؛ حتّیٰ تلاش برای به راه انداختن انقلاب رنگین در خیابانهای مسکو. برای حلقهٔ(های) ضعیفتر بریکس، راهبردهای ظریفتر و زیرکانهتری را میبایست تدوین میکردند، که به پیچیدگی جنگ دورگه منتهی میشود، همانطور که اکنون در جریان بیثباتسازی سیاسی-اقتصادی گستردهٔ برزیل در حال اجراست.
ولی اشتباه نکنید؛ معضلهای نهادینه شدهای مثل فساد و محرومیتهای اقتصادی و سیاسی در آفریقای جنوبی واقعاً وجود دارد، و هر چه زودتر هم باید برطرف شود. مشکلی که کنگرهٔ ملّی آفریقا با آن روبروست، مقابله با چالشهای سهگانهٔ فقر، بیکاری، و نابرابری است. بنابراین، مرحلهٔ دوّم و ریشهییتر و ضرورتر انقلاب ملّی و دموکراتیک، مجرای واقعی و امکانپذیری است که ائتلاف به رهبری کنگرهٔ ملّی آفریقا از راه آن میتواند با سرمایهداری انحصاری مقابله کند و از ویرانگری بحران سرمایهداری نولیبرال پیشگیری کند. تلاشهایی که در همهجای کشور با هدف بازپخش منابع و ثروت صورت میگیرد، باید شدیدتر و گستردهتر بشود تا طیف بزرگی از بخشها و قشرهای اجتماعی را در بر گیرد. بازپخش فراگیر و گستردهٔ زمینهای کشاورزی، سوسیالیستی کردن اقتصاد، و دیگر سیاستهای سنّتی چپ را باید مطرح کرد و به پیش برد. این چالشها باید کنگرهٔ ملّی آفریقا را وادار کند که دست به تغییرهای بهشدّت مورد نیاز در سیاستهای جاری بزند، از جمله اینکه همزمان با گستردهتر کردن پیوندهایش با دنیای غیرغربی، از سرمایهداری نولیبرال نیز دور و دورتر شود.
با وجود همهٔ اینها، نباید فقط درخت را دید و جنگل را ندید. نیروهای قدرتمندی پشت سر “ائتلاف دموکراتیک “و دیگر نیروهای سیاسی که به نیابت از غرب عمل میکنند ایستادهاند که هدفشان بیثبات کردن یکی از شریکان عمدهٔ ائتلاف بریکس، یعنی آفریقای جنوبی است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شماره ۱۰۰۲، ۷ تیر ۱۳۹۵