جهان: به جان باختگان فاجعه ملی
آنان از آتش و آب بودند،
از حریر و از آهن…
پتک های ستم را بر سندان سینه دندان فشردند،
بی که…
بر ابریشم عشق نهفته در دلهاشان
لرزشی افتد.
زلالی برکه ی آهوان در دل هاشان
در کوره های پیکار
پر بر آتش نهادند و خاکستر شدند.
□
آه …!
ققنوسهای عاشق!
– بی شعله ی بالهای برگشاده ی شما-
آسمان شهر چه بی فروغ است!
کلاغان سفله
بر بلندای شاخهای صنوبر،
خواب بهشت می بینند؛
گنجشگکان پرگو
– در سکوت شما-
کسالت را می سرایند.
و …
کبوترهای جوان
– بر بویه ی پروازی بلند-
چشم در خاکستر شما دارند
جهان