فرهنگی

این پازلها…

رحمان: چاقو…شریان زندگی را ،
می درد…
تو هم می بینی…
این تکه های پازل را،
کنار یکدیگر  بگذار
این حرفهای کیست …!

که باد ان را ،
به هر سو می برد ،
واز هرتکه ان ،
بوی لاشه ی تعفن
هوا الوده است ،
وراه بسته …
دریا زبان بسته است
وگنداب زمین را برداشته
من از کانون همین زمین
به حاشیه های ظلم
راه به دوزخ…
با هزار نام ونشان می برم
فاجعه از پس فاجعه می اید
درنگی نیست ،
چاقو… شریان زندگی را می درد
وقلب …ازتپش باز می ماند
شاید انجا حاشیه امنی ست
که این پازلها را
به خاک بسپارند
و تو خواهی دید ،
اسمانت ابی ست
هوا پاک است ،
نفس خواهی کشید،
و از کابوس …
رها خواهی شد..

 

رحمان (۰۵/۱۰/۹۵)

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا