سخنی در شیوه، روش و منطق بحث، مناظره و گفتگو
بحث و مناظره برخلاف تصور عامیانه روش، شیوه و هنر غلبه کردن و از میدان بهدر بردن طرف مقابل نیست. هر چند از نظر بسیاری، بحث و مناظره شکلی از یک مبارزه فکری برای پیش بردن عقیده یا نظریه یک نفر یا گروهی از افراد دارای منافع مشترک است. ولی منظور اصلی از بحث کردن کشف حقیقت و انتقال آن به مخاطب است، اگر غیر از این باشد، وقت تلف کردن است. برای کشف حقیقت باید به چالش و سنجش مفاهیم، احکام و نظریات روی آورد، از جدل، سفسطه و لفاظی در مباحثه دوری جست و از بار سنگین و لایههای ناخواسته کلمات غافل نبود. در بحث بهتر است، در مورد نظر دیگران شتابزده داوری نکرده و حکم صادر نکنیم. اجازه دهیم روند بحث و مناظره مانند یک پژوهش دو طرفه پیش رفته، سعی کنیم باهم بیاموزیم و به نتیجه برسیم. پژوهشگر واقعی در مقابل حقیقت و در راه یافتن آن صبور، مودب، مدارا کننده، فروتن و بردبار است. مسئله را با دقت و بدون آسیب زدن به طرف مباحثه تجزیه و تحلیل میکند. حقیقت چیزی جز درک و دریافتن واقعیت عینی نیست. بحث روشن، بر پایه استدلال برهانی و بدون جار و جنجال توام با بی طرفی و صداقت علمی یک ضرورت است. بدانیم که نتیجه بحث از قبل معلوم نیست، میتواند دلخواه ما نباشد، چون حقیقت از پیش، در چنته و انحصارِ هیچ فرد خاصی نیست.
هدف از بحث، مناظره و گفتگو
هدف و منظور از بحث و گفتگو تاثیر گذاری فکری و علمی بر طرف بحث و گفتگو یا مخاطب است. این تاثیر گذاری چه به صورت متن نوشتاری چه شفاهی یا دیجیتالی حاوی پیام، آگاهی واطلاعی برای طرف گفتگو و مخاطب است. پیام موجود در یک متن، سخنرانی، بحث و مناظره اطلاعی مرکب و سازمان یافته است. هر اطلاع، خبر و پیامی در ساختار ذهن گیرنده پیام دگرگونی و نوعی تغییر به وجود میآورد. این تغییر در مجموع به سازگاری بیشتر با محیط و اتخاذ تصمیمهای درست بعدی میانجامد.
شیوه درست بحث و مناظره، استدلال برهانی همراه با روشهای پژوهش علمی است. کسانی موفق ترند که به این شیوهها و روشهای منطقی و علمی آشنایی بیشتری دارند. شکل و برنامه بحث و مناظره مانند شیوه حل مسئله بهتر است، مورد موافقت دو طرف باشد و اِلا بحث بیراهه رفته، دچار پراکندگی و لفاظیهای جدلی و حاشیههای نامطلوب میشود. شرط صحت یک بحث دقیق و منظم، تببین درست و دقیق مسئله مورد بحث و تفاهم اولیه برای داشتن و به کارگیری تعریف یکسان مشترک از مفاهیمی است که به کار میبریم. پس از تدارک و تفاهم بر سراین مقدمات، مرحله مقابله و سنجش دو یا چند نظریه روشن در برابر یکدیگر، تمرکز بحث واستدلال بر روی نکات عمده و مهم، سپس جزییات آن است. بحثی میتواند مفید و ثمربخش باشد که بر اساس دانش و آگاهی، متکی بر اسناد و مدارک درست و دقیق برای کشف حقیقت، یا حداقل کشف وجوه مشترک و برپایه تفاهم و اقناع باشد، همچنین دارای اسلوب منطقی با طرح پرسشهای اساسی هر پژوهش و نوجویی یا نوگستری علمی ست که: چرا، چگونه، کی، کجا، با که و از چه چیزی بحث میکنیم.
نظریه سوفسطائیان در مورد بحث، مناظره و گفتگو
در یونان باستان قبل از پیروزی نظریات فلسفی-منطقی افلاطون و ارسطو، نظریات سوفسطائیان مورد اقبال عام بود. در این عصر برخورد منافع وسلیقهها واختلافات طبقاتی شدید بود. در این وضعیت ناهمسویی، تعارض دعواهای گوناگون و برخورد منافع، در محاکم و دادگاهها کسانی که از فن بیان بهتری برخوردار بودند، پیروز و موفق میشدند. سوفسطائیان بر مبنای انسانگرایی جزیی و فردی خود و تکیه بر منافع و سلیقه افراد، فن بیان، خطابه و سخنوری را به مردم و شاگردانشان یاد میدادند تا در موارد لازم به اثبات نظر خود بپردازند. سوفسطائیان، بحث بر سر حق و حقیقت را بی فایده میدانستند و بهترین راه اثبات دعوی را در فن بیان و خطابه (Rhetoric) میدیدند. از این جهت خطابه و فن بیان به ابزاری برای مردم و موکلین آنها که در پی به کرسی نشاندن حرف خود بودند، تبدیل شد. آنها مهارت بازی با کلام را میآموختند، طوری که افراد هر نتیجه ای که میخواستند، میگرفتند.
پروتاگوراس میگفت: «در مورد هر مسئله دو استدلال متقابل وجود دارد» سوفسطائیان اصل امکان «شناخت مطابق با واقع» را قبول نداشتند، بر اساس دیدگاه آنها شناخت ذهنی و مربوط به فاعل شناسایی است. گورگیاس معتقد بود: چیزی وجود[خارج از ذهن] ندارد. اگرهم وجود داشته باشد، قابل شناخت نیست و اگر قابل شناخت باشد قابل اثبات به دیگری نیست. به نظر آنها حقیقت -نه کلی و کم و بیش ثابت- بلکه جزئی و متغیر و به اصطلاح امروزی کاملا نسبی است. حقیقت برای هرشخص همان چیزی است که…. او را راضی و متقاعد میکند، ومنافعش را در بر دارد. سود این روش استدلال به ویژه در مواردی که اختلاف بر سر مالکیت و منافع شخصی یا طبقاتی است، کاملا روشن و عریان خود را نشان میدهد.
منافع شخصی و طبقاتی مانع عمده کشف حقیقت است
هوبرت شلایشرت در «بحث با بنیادگرایان» در باره امکان پذیر نبودن تفاهم و حل اختلافهای بر سر منافع بهوسیله استدلال و برهان منطقی میگوید: «در ستیزهای ایدئولوژیک زمینی و مادی و آنجایی که اختلاف بر سر تکهای زمین [منافع اقتصادی یا کسب قدرت] است. زیرکانه ترین استدلالها و برهانها در حل اختلاف نقشی ندارند یا نقشی اندک دارند. مشکل از نزاعهای فرازمینی و عقیدتی صِرف حل ناشدنیتر است.»
برای حل اختلاف در مورد عقاید و نظریههای اقتصادی-اجتماعی معطوف به منافع گروه یا طبقات اجتماعی باشد، یک استدلال منطقی (برهانی) نمیتوان یافت. در این موارد به قول پروتاگوراس دو یا چند نوع استدلال مخالف و متعارض پیدا میشود. به همین دلیل اختلافات ایدئولوژیک و ناشی از منافع طبقاتی را نمیتوان با استدلالهای منطقی (برهانی) حل و فصل کرده یا طرف گفتگو و بحث را قانع کرد. جایی که پای اغراض و منافع شخصی در میان است، بحث و مناظره کاری بیهوده و چیزی جز صرف انرژی و اتلاف وقت نیست. به همین دلیل میتوان از طریق استدلال بر پایه «نظریه خیرعام» و نفع اکثریت جامعه با مدارا به نوعی سازش و اقناع دست یافت، چون هیچ روش و استدلالی که بتواند همه طرفهای ذینفع را راضی وقانع کند، وجود ندارد.
خشک اندیشی وتعصب عقیدتی و ایدئولوژیک، دشواریهای زیادی در کشف حقیقت در یک مباحثه و گفتگو به بار میآورند، مخصوصا اگر بحث مربوط به علوم انسانی و علوم اجتماعی باشد.همین که پای مسائل مربوط به انسان و اجتماع انسانی پیش بیاید، ساختار شکل گرفته و سازمان یافته در آگاهیها (ذهنیتها) افراد، نهادها و موسسات بیانگرِ منافع گروهها و طبقات اجتماعی خاص به گونهای سازمان یافته از گسترش و انتقال مفاهیم مغایر با منافعشان جلوگیری میکنند.
چند مانع اساسی در مورد تاثیرگذاری در بحث و گفتگو
آگاهی انسان ساختار و ترکیبی پیچیده و بهغایت سازمان یافته از مجموعه اطلاعات و پیامهای دریافتی پیشینِ محیط پیرامون ترکیب یافته است. این ذهنیت باساختاری هماهنگ و یگانه با هویتی مشخص عمل میکنند. آگاهی طی دوره ای طولانی در بستر تکامل اجتماعی-فرهنگی شکل گرفته و دارای لایههای متفاوت فردی، گروهی، طبقاتی و ملی است. شعور و آگاهی واقعی/کنونی شنونده/خواننده، به علت ساختار خود اجازه نمیدهد، هر پیام و اطلاعی جدید -به هر نحوی که باشد- از آن بگذرد، یعنی به ذهنش راه یابد و پذیرفته شود.
این ساختار یا ذهنیت شکل گرفته در برابر بعضی دریافتها مقاومت نشان میدهد، مانع ورود تمام آن دادهها به ذهن شخص میشود. حال آنکه بخشی از آن دادهها به راحتی میگذرند وبخشی دیگر در ابتدا دگرگون شده و بعد عبور میکنند. کسی که در عرصه زندگی اجتماعی به عنوان روشنفکر، معلم/مربی کنشگر اجتماعی-فرهنگی فعال است، باید بداند در یک وضعیت معلوم و مشخص چه پیام، آگاهی یا اطلاعی را میتوان منتقل کرد؟ کدام یک از آنها با برخی تغییر و دگرگونیها اجازه ورود به ذهن مخاطب را مییابند و از آن میگذرند، کدام یک نمیتوانند از سدهای گوناگون دفاعی گیرنده عبور کنند.
لوسین گلدمن اندیشمند و فیلسوف فرانسوی در «نقد تکوینی» موانع و مشکلات دریافت پیام و اطلاعات را به چهار نوع تقسیم میکند:
«نوع اول : فقدان اطلاع یا ناقص بودن اطلاعات/آگاهی پایهای پیشین است. بنابراین پایههای لازم برای انتقال پیام و دریافت آن موجود نیست. یعنی حلقه مفقودهای در دانش و آگاهی فرد وجود دارد.
نوع دوم : مشکلات ناشی از ساختار روحی و روانی فرد است، شیوه زندگی، منافع فردی، روحیه، علایق، کراهتها و عدم تعادلها و عدم هماهنگی با موضوع در لحظه دریافت پیام، موجب میشود که شخص ناخودآگاه در مقابل پارهای از دادهها نفوذ ناپذیر گردد، و به پارهای از آنها بامعنایی تغییر یافته اجازه عبوردهد.
نوع سوم : ایستادگی ومقاومت دربرابر دادهها است، به علت اینکه ذهنیتِ شخص، مرکب از آگاهیها و تجربههای پیشین و ساختار کنونی عقایدش شکل گرفته است. این ذهنیت، همراه یا متکی به نظریات ایدئولوژیک (که انعکاس کم و بیش کامل منافع طبقاتی در سیستمی مدون شده و سازمان یافته است.) میباشد. این ساختارهای شکل گرفته ذهنی، جلوی دریافت آگاهی و دادههای نو را میگیرند.بخصوص هنگامی که در تعارض یا تقابل با آگاهیهای موجود شخص باشند.
نوع چهارم : مسایل مربوط به «حد اکثر آگاهی ممکن» است. آگاهی اجتماعی و طبقاتی نمیتواند ازمرز ومحدودهای مشخص فراتر برود. در این مورد فرد، گروه یا طبقه اجتماعی برای دستیابی به حدی فراتر از آن باید دچار تغییر و تحول اساسی و بنیادی شود و هویتی جدید بیابد یعنی از حدود آگاهی کاذب (ایدئولوژیک) خود عبور کند تا بتواند پیام جدید را دریافت کند. آگاهی موجود میتواند در جهت ترمیمم و اصلاح و تکمیل خود گام بردارد. ولی شناخت و آگاهی ممکن هر گروهی، نمیتواند فراتر از حداکثر آگاهی سازگار با تداوم حیاتش گام بردارد. یعنی تخریب، بازسازی وتعویض کلی آن ممکن نیست. ولی اصلاح و ترمیم آن ممکن است. چیزی که مارکس در تمایز بین آگاهی واقعی (موجود) و آگاهی ممکن در «خانواده مقدس» بیان کرده بود.»
حامل و اختلاف پتانسیل اجتماعی
در اینجا به عوامل دیگری که در بحث به آن توجه نشده است، میپردازیم: به مسئله سازگاری و هماهنگی اطلاع و پیام جدید با مجموعه شکل گرفته آگاهی واقعی و موجود تاکید نشده است که پیام دریافتی باید دارای نوعی حلقه ارتباطی و یا مِفصل با ساختار پیشین آگاهی مخاطب باشد. درست مانند قطعات اسباب بازی (لِگو) کودکان که بدون چفت و بست لازم در جای مناسب خود نمینشینند. در مواقعی که این آشنایی، هماهنگی و سازگاری کامل نیست، پیام به سادهترین، نزدیک و آشناترین استعاره مورد قبول گیرنده ترجمه و تبدیل شده و با بعضی تغییرات، جایگزین اطلاع و پیام فرستاده شده میشود. هیچ سوء نیتی هم در کار نیست. استفاده از استعارههای سادهتر و ملموستر را در گفتگوی ساده مردم، در زبان محاوره عمومی به وضوح میبینیم.
«حامل» عامل دیگری که در انتقال اطلاع و آگاهی مهم است. و در بحث لوسین گلدمن مورد توجه قرار نگرفته است. موضوع «حامل» ارتباط است. حامل چیزی غیراز «مَحمِل» پیام/اطلاع است، که شامل هر نوع مخزن و نگهدارنده اطلاعات است. محمل مانند نوشته، کتاب، نوار، لوح و دیسکهای ثابت و متحرک و انواع مختلف نگهدارنده و حافظهها است. ولی «حامل» مانند سیم ارتباط در تلفن یا کابلهای جریان الکتریسته یا محیط مادی مناسب برای انتقال حرارت است که با وسایل ارتباطی و رسانههای خبری هم فرق اساسی دارد. حامل آن رابطه اجتماعی و شبکه روابط اجتماعی است که بدون آن هیچ پیام و آگاهی و اطلاعی منتقل نمیشود.
«اختلاف پتانسیل اجتماعی» برای انتقال اطلاع و پیام هم چون انتقال انرژی به غیر از وجود حامل ارتباط به نوعی اختلاف پتانسیل نیاز است. این اختلاف پتانسیل نه فیزیکی بلکه به معنا و مفهوم وجود نوعی رابطه اقتدار و مقبولیت است. اقتدار و سلطه طبق تعریف ماکس وبر «توانایی اثرگذاری بر علایق دیگران» است. یکی از ملاکهای آن وجود حداقلی ازسلطه پذیری ارادی است. مردم تحت اقتدار، قضاوت خود را از پیش معلق نگه میدارند و باورهای مافوقی را که مورد قبول آنهاست، بی آن که به درستی آن اطمینان داشته باشند، میپذیرند. آنها در رابطهِ مبنی براقتدار، قوای نقادانه ذهنی خود را در انتخاب بین گزینهها معلق میگذارند.»
«اختلاف پتانسیل اجتماعی» نه به معنای اختلاف سطح طبقاتی بلکه نوعی رابطه اقتدار، اتوریته یا مقبولیتِ مورد نیاز است. در صورتی که مرجعیت یا مقبولیت نویسنده/گوینده مورد قبول خواننده/شنونده نباشد، یعنی اعتبار منبع فرستنده مورد تاییدش نباشد. از دریافت و پذیرش آن پیام سرباز میزند.
ضرورت آگاهی و دانش در بحث، مناظره و گفتگو
ضروری است، دو طرف بحث و گفتگو در باره موضوع مورد بحث، دانش و آگاهی کامل یا نسبتا کاملی داشته باشند. ولی متاسفانه بسیار دیده شده است که طرفین بحث و مناظره دانش و آگاهی لازم و کافی در موضوع ندارند که در این صورت بحث به مجادلههای مغالطه آمیز و بی اثر کشیده میشود. که در صورت داشتن انگیزه حق جویی طرفین، بیراهه نبردن و عدم استفاده از شیوههای غیر درست، سفسطه، مغالطه، خطابه و شعر….شاید به نتیجه برسد.اما در صورت نداشتن انگیزه حق جویی یا شجاعت قبول حقیقت، حرمت بحث و گفتگو از بین رفته و طرفین خسته و فرسوده میشوند. این وجه غالب بسیاری از بحث و مناظرههای کنونی در جامعه ماست.
هدف از بحث، مناظره وگفتگو به رخ کشیدن دانش یک طرف و برجسته کردن جنبه های منفی نظریه دیگران نیست. هگل در این باره مینویسد: «هیچ چیز آسان تر از نشان دادن جنبههای منفی نیست با این کار انسان آگاهی خودش را خشنود میکند و نشان میدهد که برتر از آن چیزی [یا کسی] است که در باره اش قضاوت منفی کرده است با این کار، خودستایی بشر نوازش میبیند؛ چرا که انسان از حد چیزی که به طور فلسفی رد شده است درمیگذرد؛ اما درگذشتن هنوز نفوذ کردن به عمق اشیاء نیست و حال آنکه برای کشف جانب مثبت چیزها باید در عمق آنها نفوذ کرد و نخست علت وجودی شان را شناخت و این کار بسیار دشوارتر از رد کردن صرف است.» (تاریخ فلسفه هگل ص۱۱۷)
البته تجربه نشان داده است که گذشت و مرور زمان و کسب تجربه بزرگترین تاثیر را در رشد آگاهی، دانش و اصلاح نظریات و عقاید داشته است. حتی اگر فرم ظاهری و بیرونی آنها هم تغییر نکند، محتوی و مضمون نظریات کم و بیش در تغییر و تکامل است. استفاده از این تجارب تازه میتواند به اصلاح و اقناع یکی از دو طرف مباحثه بیانجامد، چه به تجربه دیده شده است که نظریات و آگاهی اولیه افراد و گروههای سیاسی و اجتماعی به تدریج تغییر یافته و مییابد.
استدلال بر اساس الگوهای از پیش یادگرفته شده
تجربه وعلم نشان داده است که بیشتر پاسخهای ما به پیرامون و محیط اجتماعی واکنش طبیعی ارگانیسم به تحریکها و دریافتهای حسی پیرامون است. حتی بسیاری از جوابهای کلامی و مفهومی ما هم که از منشاء سیستم ثانویه علامت دهی و قشر خاکستری مغز است، نه از سر تامل، تعقل و تفکر بلکه به صورت واکنشهای شرطی و الگوهای (پارادایم وآنتیمم های) از پیش یادگرفته و تجربه شده است. به همین دلیل اکثر واکنشهای ما الگوها و قالبهای شکل گرفته قبلی است. ذهن انسان به جای تفکر و استدلال منطقی که مقدار زیادی وقت و انرژی میبرد، تمایل زیادی دارد که وضعیت مورد بررسی و مسایل پیشِ رو را با این الگوهای از پیش آماده شده، ناآگاهانه و خود بخودی، تطبیق دهد و سریعا و بدون تامل، به نتیجه، انتخاب و تصمیم برسد.
ارسطو، پارادایم (Paradigme) را در رده استدلالهای خطابهای قرار داده و مینویسد: این استدلالی نیست که از کلی به جزئی یا از جزئی به کلی حرکت نماید. بلکه استدلالی ترکیبی از جزئی به کلی محتمل، سپس از کلی محتمل به جزئی تازه ای حرکت میکند که با تمثیل ساده (جزء به جزء) متفاوت است. استدلال بر اساس قیاس تمثیلی را فقط برای نشان دادن، توضیح و تشریح مسئله، میتوان به کار برد. در امر پژوهش و بحث علمی تمثیل -چه ساده و چه قیاس تمثیلی- به عنوان یک استدلال خطابهای طبقه بندی شده و قابل قبول نیست.
ارسطو، آنتیمم (Enthememe) را قیاسی تعریف میکند که یا مبتنی بر احتمال است یا مبتنی برعلامتی که در آن یکی از مقدمات صغری یا کبری حضور ندارند ولی حضور آنها بطور مضمر و ضمنی (بین متنی) موجود است. ارسطو تفاوت بین این دو آنتیمم را چنین بیان میکند: قضیه محتمل که آنتیمم مبتنی بر آن است، مقدمهای است که عقیده مشترکا پذیرفته شدهای را بیان میدارد یا آنچه را که در بیشتر موارد رخ میدهد را منعکس میکند. اما در مورد قضیه مبتنی بر علامت (نشانه) وجود و حضور چیزی (جزئی) سبب وجود و حضور چیز (جزئی) دیگری میشود. این گونه قضایا مبتنی بر علامت (نشانه) ممکن است که حقیقتی ضروری باشند یا حقیقی به نظر برسند. این علامتها بر دو نوعند: برخی رابطهای مانند رابطه خاص با عام دارند و دقیقا علامتاند و نه نشانه که قراردادی یا ایندکسی است. مانند این استدلال – با توجه به اینکه این زن شیر دارد، پس او زائیده است- این نوع علامتها از نظر ارسطو ضروری اند و نتایجی که از آنها حاصل میشود اگر مضمون مقدمات بکار گرفته شده، درست باشند، نتیجه حقیقی و درست است.
همچنین در مورد اهمیت آوا و لحن درگفتگو، میخائیل باختین نظریه پرداز زبان و ادبیات و منطق گفتمان، مینویسد: «هیچ فرد عضو یک جامعه زبانی نمیتواند در زبان به کلماتی دست یابد که خنثی و برکنار از خواستها و ارزش گذاریهای فرد دیگر(گوینده) و تهی از آوا و لحن وی باشد. برعکس باید گفت که هر فرد از رهگذر آوا و لحن فرد دیگر است که معنا و مفهوم کلمه را دریافت میکند. این کلمهها و ساختار زبانی بخشی از معنا و دلالت تجسم یافته در زبان را شامل است. بخش دیگر از گفتار بخش غیر زبانی است که در زمینه و بافت اجتماعی و فرهنگی و متشکل از افق مشترک زمانی و مکانی هم سخنان و دانش و از موقعیت، موضوع یا مورد و ارزیابی مشترک و رابطه افراد هم کلام با یکدیگر است.» (تئودورف،منطق گفتگویی باختین) یعنی علاوه بر به کارگیری منطق درست استدلال و لزوم پرهیز از انواع و اقسام سفسطه، تمثیل، خطابه وانواع مختلف شبه استدلالهای ضمنی، تمثیلی وشعرگونه، همچنین پرهیز مطلق از خشونت کلامی، از بار سنگین لحن و عوارض ناخواسته لایه های معنایی کلمات غافل نبود. چون لحن و تن صدا و ژست و زبان بدن، در تاثیر گذاری منفی یا مثبت در بحث و گفتگوی شفاهی و حضوری از تعیین کننده ترین پارامترهاست که اصولا به آن توجهی نمیشود.
خشونت کلامی وسیله و ابزار اعمال قدرت در بحث، مناظره و گفتگو
در هر بحث و گفتگویی استفاده از خشونت کلامی در جهت پارادایم و منطق «اعمال قدرت» است که بعضی آن را بهعنوان وسیله وابزاری برای اعمال قدرت و غلبه بردیگران وبدست آوردن امتیاز بکارمیبرند. امتیازی که از طریق گفتگو و بحث آزاد و دموکراتیک بدست نمیآید. این نوع استفاده از زبان بیشتر بهوسیله افرادی که به حقانیت و برتری ذاتی خود و حقیربودن طرف مقابل -با تکیه بر نظریههای برتری طبقاتی، ملی و نژادی- معتقدند، به کار گرفته میشود.
«توهین، یا استفاده از کلمات آزار دهنده و برخورنده در بحث وگفتگو، بالا بردن تُن صدا یا خشن کردن صدا درحضورمخاطب، یا استفاده از لحن و آهنگ تحقیر آمیز و توهین کننده و زننده در سخن، حتی استفاده از ژست و زبان بدن، از مشخصات استفاده از انواع خشونت کلامی است. گاهی این خشونت کلامی صورت و شکل کنایه، طعنه، تحقیر و تمسخر دیگری یا عقیده، مرام، دین، زبان (گویش) سلیقه یا طرز رفتار او را به خود میگیرد. در همه این موارد، فرد با تحقیر و توهین به دیگری، سعی در از میدان بهدر کردن، تضعیف و ترساندن شخص مقابل و از این طریق وادار کردن او به اطاعت از سلطه، نظر یا اتوریته خود میکند. و در نهایت در پی غلبه یافتن بر حریف و به دست آوردن امتیاز و منفعتی است، امتیازی که حقش نیست و با گفتگوی منطقی بدست نمیآید.»
سخن پایانی
درپایان میتوان چنین نتیجه گرفت که بسیاری از به ظاهر استدلالهای ما به هیچ وجه استدلال منطقی و برهانی نیستند. بلکه نوعی واکنش سریع به محرکهای پیرامون و نوعی ضعف استدلال یا شبه استدلال اند. بحثهایی که در آنها به اصطلاح منطق دانان بیشتر از سفسطه یا مغلطه «سوفستیکا» در مرحله بعد ازجدل «توپیکا»، در مرحله سوم از خطابه «ریتوریکا» و اگر خیلی صادق و ساده باشیم از تخیل، تمثیل و استعاره «پوئتیکا» استفاده میکنیم. یعنی از بیان ادبی، هنری و شعر استفاده میکنیم که در بهرهگرفتن از آنها نیز خیلی خلاق نیستیم. بلکه بیشتر از الگوهای از پیش حاضر و آماده شده استفاده میکنیم. به دلیل همین تقلیل دادنها و رعایت نکردن مبانی و روشهای درست علمی ومنطقی، کار بسیارسخت و دقیق مباحثه علمی-منطقی به جدل و سفسطه و لفاظیهای ساده تبدیل شده، میشود و پیش میرود.
همچنین بسیار شنیده ایم که بحث «هنر» است، البته این به معنی شناختن ظرافت و مهارت در به کاربردن شیوههای درست استدلال است که به معنی زیرکی و پیروزی برحریف به هر قیمت نیست. بدیهی است که افراد برای تبلیغ و ترویج نظر خود به بحث و مناظره روی میآورند و به نظر خود پایبند ومتعهدند. ولی صاحب نظریه باید برپایه نتایج درست بدست آمده، اشتباهات و نقاط ضعف نظریه خود را باز سنجیده و اصلاح کند. بحثی که با دانش و آگاهی، با بیانی روشن و قابل فهم، دوراز پیچیده و مبهم گویی و فضلفروشی -برای مرعوب کردن طرف مباحثه- شنونده/خواننده بحثها را خسته، فرسوده و سردرگم نکند، سودمندترین و اخلاقی ترین شیوه بحث است که از جهت منطقی و اجتماعی آن اهمیت کمتری ندارد.
بنابراین برای رسیدن به هدف تاثیرگذاری در یک بحث، مناظره وگفتگو و ثمربخش بودن آن باید به استدلال منطقی (برهانی) وعلمی و آوردن فاکت و سند روی آورد و از هرگونه طعنه و کنایه زدن، تکه پرانی، تعریض، توهین، اتهام، برچسب، جدل و سفسطه، جداً دوری کرد. چه با این روشها نه تنها به اثبات نظریه خود کمکی نمیکنیم بلکه به حقانیت آن هم خدشه وارد میشود، هر چند ممکن است موقتا طرف را از میدان بهدر کرد. بحث علمی عرصه یادگیری از یکدیگر و هماندیشی است. بحثِ به کارگیریِ اصول و روش استدلال برهانی بر پایه منطق صوری دارای فرم و محتوی یا شکل و مواد استدلالی است که اساسا با شکل و مواد، خطابه، جدل، سفسطه و شعر متفاوت و متعارض است. در این صناعات چهارگانه از دیدگاه تقسیمات علم «منطق» به جای محسوسات، تجربیات و بدیهیات، استنادات و روایتهای صحیح متواتر، حدسیات و فرضیات علمی مورد استفاده در استدلالهای درست برهانی؛ ناخودآگاه بر اساس الگوهای از پیش یادگرفته شده، از تشبیهات، وهمیات، مظنونات، تخیلات، نقل قولهای مقبول و مشهور استفاده میشود که عیب و فساد آن بر عموم مردم روشن نیست. فرم و محتوی یا شکل ومواد استدلال هر دو از اهمیت بسیاری برخوردارند. بدون فرم و شکل درست استدلال، به سردرگمی انبوهی از نتایج سلیقهای و دلبخواه میرسیم. بحث بدون ماده و محتوی صحیح هم به بحثهای مجرد دور از واقعیت و لفاظیهای اسکولاستیک کلامی تبدیل میشود. بحث و مناظرههای جدلی، خطابهای و سفسطههای غیر اصولی، حتی اگر سودی در بر داشته باشد، زیانهایی که از نظر اخلاقی و جا افتادن یک رویه و سنت غلط به بار میآورد، بیش از منافع آن است.
——————————————————————————–
منابع:
ارگانون (منطق ارسطو) ترجمه میرشمس الدین ادیب سلطانی
بحث با بنیادگرایان، هوبرت شلایشرت
تاریخ فلسفه، هگل
تاریخ فلسفه غرب، برتراندراسل، ترجمه نجف دریا بندری
تاریخ منطق، آ.ماکوولسکی، ترجمه فریدون شایان
تحلیل آگاهی و شیوه تاثیرگذاری متن بر مخاطب، محمدعلی رجایی
چگونه بحث کنیم؟ احسان طبری
فلسفه و منطق فحش دادن و خشونت کلامی، محمدعلی رجایی
منطق صوری، دکتر محمدخوانساری
منطق گفتگویی باختین، تزوتان تئودورف ، ترجمه داریوش کریمی
نقد تکوینی، لوسین گلدمن، ترجمه محمدتقی غیاثی
————————
محمدعلی رجایی بروجنی