دیدگاه‌ها

شناخت

موجودی بنام انسان
در جایی بنام سیاره زمین در فراکیهان عظیم
در درون سیستم اجتماعی پدید شده
که دارای قدرت شناخت هستی است
و این قدرت بحد کافی پرنرمش است که بتواند سیاحی چالاک و تند و تیز در زیر و بالای ساختار پیچیده و ناآشنای هستی باشد
لذا دگرگون کند و منقلب سازد
و در کنار جهان ناآگاه ، جهانی آگاه بنام جامعه بسازد.

جوهر شناخت بازتاب است
و بازتاب مثلا بشکل آینه وار آن برای همه ما واضح است
ولی هر شیئی و پدیده خود را در اشیاء و پدیده های دیگر از راه تاثیر دور و نزدیک ، مستقیم و غیر مستقیم ، مرئی و نامرئی بازمی تاباند و به همین سان اشیاء و پدیده های دیگر را در خود بازیافته می کند .
منتها این بازتاب اشکال نمادی ، تصویری ، بسیط و بغرنج بخود می گیرد و خود داستان عجیب و غریبی است
زیرا بصورت علامات زبان و ریاضی و غیره در می آید و بین واقعی و ذهن ما انواع حجاب ها پدید می شود
علاوه بر آنکه در خود طبیعت هم سرشت ها در پرده های پدیده ها مخفی است .
ولی به هر حال بازتاب واقعیت عینی خارجی در یاخته های دماغی ( نورون ) از حواس ما و وسایل آزمون گری ما ،
تنها جوهر اصلی شناخت است .

شناخت برای دسترسی یافتن به بازتاب همه سویه و منطبق با واقعیت دست به کارهای مختلف حسی و ریاضی و منطقی و فرضی و الهامی و غیره می زند
و بویژه از افزار زبان خواه طبیعی خواه مصنوعی و افزار منطق و نیز افزار تجربه مدد می گیرد …

امروز ساخت افزار تجربه خود مانند صنایع سنگین یکی از کلان رشته های فعالیت تولیدی آدمی بدل شده است .
باید بگوییم که افزار به ما کمک می کند ولی گاه در سر راه شناخت مانع نیز می تراشد .
تازه با این همه تردستی ها ، مغز قادر به شناخت واقعیت عینی هستی که این اندازه تودرتو ، متنوع ، پیچیده ، پرعملکرد ، متحرک و متغیر و غیره است ، نمی شود .
یعنی در یک یا چند یورش نمی شود به هدف رسید ،
لذا مرتبا به گمراه و بیراه می رود و گاه خوش می کند در همان بن بست خودساخته به نشیند و فریاد زند :
من به حقیقت مطلب دست یافتم !

و این خود چه بدبختی ها که در تاریخ برای آدمیزاد ایجاد کرده است .
ولی نه !
شناخت یک روند بسیار طولانی ، جمعی و نسلی است .
انسان دائما مدل هایی را که از جهان بزرگ و کوچک اشیاء و روابط و پدیده ها می سازد ، ترسیم می کند
و بعد در عمل برمی خورد که ناقص و متناقض است و آن را یا تکمیل می کند
یا بکلی از هم می درد و بدور می اندازد و مدل دقیق تری را طراحی می نماید .
نقش عمل در شناخت بسیار مهم و حساس است . این نقش را در سه بند می توان خلاصه کرد :

۱ . عمل آغازگاه شناخت است یعنی برای آنکه بشناسیم باید دست به کار شویم یا چون در تماس با طبیعت در جستجوی تامین شرایط حیاتی خود هستیم به شناخت آن ناچار می شویم ؛
۲ . عمل ملاک شناخت است یعنی برای آنکه بدانیم شناخت ما درست است یا نه ، باید در عمل بهره دهی و سودمندی آن را بیازماییم . کارایی و اثر بخشی یکی از نمودارهای مهم صحت است .
البته نمودار مطلق نیست ولی قرینه آن است ؛
۳ . عمل هدف و مقصد شناخت است یعنی ما می شناسیم برای آنکه بتوانیم بهتر و درست تر عمل کنیم و موجود زنده موجودی است هدفمند و هدف گذار و عمل پلی است که باید برای رسیدن به هدف از آن بگذرد .
آنچه که خارج از شعور شناسنده ما وجود دارد واقعیت است و آنچه که در شعور ما بازتاب می یابد
اگر باژگونه و دروغین و خیالی نباشد ، حقیقت است .

حقیقت بندرت مطلق است و قالبا نسبی است .
کل حقیقت مطلق درباره هستی چراغی است در فاصله بسیار دور که نسل های انسانی بسوی آن نزدیک تر می شوند .
بقول بزرگمهر :
همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند .،،

غالبا حقایق ما حقایق نسبی است . یا در آن اشتباه وجود دارد و یا پویایی جهان بتدریج آن را کهنه می کند .
لذا حقیقت باید با این پویایی همپایی کند و نادرستی ها و بی دقتی های خود را بتدریج رفع نماید تا بتواند حقیقت منطبق را بیابد .
قیاس ، تعمیم ، استقراء ، آزمون ، حدس ، فرض ، روایت ، الهام علمی ، مشاهده ، پژوهش ، گردآوری و تدوین و غیره از سوی نسل ها و نسل های انسانی در چهارگوشه جهان بتدریج غربال می شود و از کوهی ذغال سنگ ، توده ای کوچک الماس باقی می ماند که حقیقت علمی مطلق نام دارد .

هیچ چیز از روند شناخت بغرنج تر نیست .
هیچ چیز از این روند که دیدگان انسان مسافر است برای پیمودن جاده تکامل حیاتی تر نیت و لذا جهالت از کارایی تلاش ما می کاهد و مایه مصیبت های بسیار می شود،،
جهالت خود ترمز مهمی برای تکامل اجتماعی است .

احسان طبری

Print Friendly, PDF & Email
نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا