تئاتر دچار بحران فکری شده است
بازیگر و پژوهشگر تئاتر است. به گفته خودش با تاسیس تماشاخانه شانو به دنبال استقلال و پایگاهی است که خلاقیتش متوقف نشود. با شانو (نمایش)، میخواهد دنیا را دیدنیتر کند.
دکتر قطبالدین صادقی مانند هر کارگردان باسابقه و صاحب سبکی تجربیاتی دارد و مانند هر شخصی که علاقهاش تئاتر است، دغدغههایی دارد. گفتوگوی هنرآنلاین، بهانهای برای شنیدن این دغدغهها و تجربیات شد که میتواند کلاس درسی از نوعی دیگر باشد.
متون کلاسیک ادبیات فارسی منبعی برای اقتباس در ادبیات نمایشی است و شما هم چندین بار به این متون کلاسیک مراجعه کردهاید. آیا به جز برداشت داستانی این متون از نظر تکنیکال هم میتواند ایدههایی برای درامنویس و کارگردان داشته باشد؟
بله. چون یکی از اصول ابدی هنر این است که شکل و محتوا یکی باشد. برای مثال شاهنامه فردوسی با خودش مجموعهای از تکنیکهای روایتی در طول تاریخ آورده است. این شیوههای روایتی میتواند هم به شکل کلاسیک و هم به عنوان منبعی برای الهامات نوین وجود داشته باشد. من در اجرای نمایش “هفت خان رستم” از نظر تکنیک بازیگری و اجرایی روی روشهای گوناگون روایت سنتی و مدرن کار کردم و چیزهایی خودم به آن اضافه کردم.
پس به نظر میرسد ما فقر تکنیک نداریم. تکنیک همیشه بهانهای برای مراجعه به متون غربی بوده. آیا این تکنیکهای سنتی این قابلیت را دارند که تبدیل به یک سبک و شاخصه شوند و در تئاتر ما جریانساز باشند؟
این کار نیاز به تعریف مشخص و اندکی هوش دارد که با توجه به این تعریف، تکنیک را هم انتخاب کنیم. ای کاش فقط تقلید تکنیک بود. آنچه که از غرب گرفته میشود محتوایی درهم است. به گمان من با مطالعات نوین میتوان ابداعاتی کرد که از تکنیک ایرانی هم برخوردار باشد. علاوه بر این چهار ژانر بزرگ داریم که شامل نمایش، نمایش عروسکی، تعزیه، روحوضی است. نمایش عروسکی خودش انواعی مانند عروسک نخی، سایهبازی و عروسکهای دستکشی دارد. به جز این ژانرهای بزرگ دهها نوع نمایش داریم که میتواند الهامبخش باشد. برای مثال از معرکه میتوان در موقعیتهای نمایشی مختلفی استفاده کرد. جوانترها شناخت کمی از وطن دارند که باعث شده آن را دوست نداشته باشند. از طریق چند جزوه در دام تقلیدِ صرف از شکل میافتند که از فرهنگی دیرین نیامده است. تقلید از شکل باعث میشود در محتوا هم دچار تقلید شوند و کمکم صاحب تئاتری شویم که در شکل و محتوا برای ما نیست.
یعنی این اتفاق ناشی از یک ضعف پژوهشی است؟
تردید نکنید.
به نظر شما امروز چیزی به اسم تئاتر ملّی داریم؟ اگر داریم فاکتورها و مشخصههایش چیست و اگر نداریم دلایل و ریشههایش چیست؟
دو نوع تئاتر ملّی داریم. یکی تئاتر سنتی است که اجداد ما در طول تاریخ با دست خالی ساختهاند؛ مانند تعزیه و روحوضی. روحوضی تکاملیافته شکلهای تقلید است. این گنجینهای است که به ما رسیده است. دوم این است که نسل ما چه چیزی به این نمایش اضافه میکند. ضمن حفظ هنر همواره هر نسل چیزی به آن هنر اضافه میکند. برای اینکه به تئاتر چیزی افزوده شود کارهایی انجام شده است. اول با تکنیک تئاتر سنتی و مصالح آن نویسنده، بازیگر و کارگردان چیزهایی را ادامه دادهاند. علی نصیریان در افعی طلایی معرکهگیری را بازی میکند. بیضایی با الهام از نمایش عروسکی، نمایشنامه قصه ماه پنهان، عروسکها، غروب در دیاری غریب و با استفاده از نقالی، برخوانیهایش را نوشته است. بیژن مفید بر اساس روحوضی، نمایشنامه جاننثار یا بر اساس متلها، نمایشنامههای شهر قصه و ماه و پلنگ را نوشته است. آنها میراث فرهنگی را با محتوایی جدید و منزهشده ارائه دادهاند. برخی نمایشنامهنویسان مانند اکبر رادی با استفاده از شکلهای درامنویسی اتودشده نوعِ ایبسن یا چخوف، نمایشنامههایی عمیقا ایرانی را نوشته است. برای مثال نمایشنامههای لبخند با شکوه آقای گیل، ارثیهی ایرانی. او واقعگرایی را به عنوان ظرفی برای بیان مسائل انسان ایرانی استفاده کرده است. نصرتالله نویدی بر اساس رئالیسم روستایی، مسائل جامعهای فقرزده را بهخصوص در کردستان نوشته است. این دو شکل در دهه چهل برای ما موفق عمل کردند و ما را از اقتباس و بازنویسیهای سردستیِ دارالفنونی نجات دادند. این دو نوع هنوز میتواند برای ما الهامبخش باشد. در زمینه بازیگری و کارگردانی هم اینها باید وجود داشته باشد. شکل بازیگری عزتالله انتظامی که در شروع پیشپردهخوان بود نوعی ایرانی است که هیچکس بازی نمیکند. الان بازیگران بیشتر از بازیگران خارجی تقلید میکنند. شخصیتها اسم ندارند و حتی عنوان خارجی است. فضا خنثی و مرده است و از صدکیلومتریِ انسان ایرانی عبور نمیکند. با این وضع تئاتر ایرانی نمیتواند وجود داشته باشد. تئاتر ایرانی فقط قالب نیست بلکه تئاتر ایرانی باید بتواند روح انسان ایرانی را زنده نگه دارد و بیافریند و این امر هوش و جهانبینی میخواهد. کپیهای تجاری نابودکننده تئاتر، فرهنگ و انسان ایرانی است. راههای خلق تئاتر ایرانی را چند باری مفصل گفتهام: کار روی آثار کلاسیک، مانند حماسه، آثار عرفانی، تغزلی. کار روی کتب تاریخی که تجربه و گوهری تاریخی در آن است، مانند تاریخ بیهقی. کار روی ژانرهای ایرانی مانند روحوضی و تعزیه. نوع چهارم رفتن به سمت تئاتر ایرانی است که علاوه بر منابع کلاسیک، تاریخی و ژانرهای سنتی، کار روی آیینها و مراسم است. ما برای تنظیم رابطه خودمان با جامعه و جهان و انسانها مراسم آیینی به وجود آوردیم، مانند تمنای باران و میرنوروزی. من یکی از مهمترین نمایشنامههایی که نوشتم میرنوروزی است. نمایش دالو اثر عزت الله مهرآوران درباره کوچ ایل بختیاری است. ایل، پیرمردها و پیرزنهایی که قادر به ادامه کوچ نیستند در شکاف کوه و کلبههایی با خوراک دو هفتهای جا میگذارد تا به کوچ ادامه دهد. این پدیدهای مردمشناسی است که باید به تئاتر بیاید و از آن الهام بگیریم. تقلیدِ سطحی از آثار خارجی فضا را پر میکند اما فضا را باز نمیکند.
دلایل اینکه ترجیح میدهند به شخصیتها و فضاهایی بپردازند که هیچ سنخیت فرهنگی و ملّی و ایرانی ندارند، چیست؟
عرض کردم، نشناختن و دوست نداشتن وطن. همه آثار نیل سایمون را خواندهاند اما حافظ یا شاهنامه را نخواندهاند. در نتیجه این نشناختن به اولین حرفهایی که استادی سر کلاس میزند یا آثار ترجمه آویزان میشوند.
دانشگاهها و سیاستهای آموزشی در دور شدن ما از تئاتر ایرانی تاثیر داشته است؟
سرمنشا این مشکلات دانشگاه است؛ چون درک درستی از هنر و آموزش ندارد. کنکور درستی ندارد. سال گذشته ششصد دانشجو را بدون کنکور پذیرش کرده است. در فرانسه و پاریس هر شب ششصد نمایش روی صحنه است اما کنسرواتوار در سال ۶۰ نفر نیرو با پنج مرحله آزمون میپذیرد. دوم اینکه محتوای آموزشی عقبمانده است و راهگشا برای کار عملی نیست و فقط یک سری محفوظات است. اساتید کمسواد هستند و نویسنده و کارگردان بزرگی میانشان نیست. فضا در اختیار دانشجو نیست. دانشجوها در تئاترهای ریز و درشتی ریختهاند و سیاهمشقهایشان را به ضرب پول به خورد مردم میدهند.
به نظر میرسد شما مسئولیتی هنری احساس کردهاید که تماشاخانه شانو را تاسیس کردید. لزوم وجود تماشاخانههای مستقل از نظر هنری و فرهنگی چیست؟
یک اینکه دولت فضای فرهنگی را توسعه نمیدهد. دولت از انقلاب تا الان دو سالن فردوسی و حافظ را در تهران ساخته است. دو اینکه هر سال تعداد دانشکدهها و فارغالتحصیلان بیشتر میشود.
هجده دانشکده و حدود هفتصد آموزشکده آزاد در زمینه هنرهای نمایشی داریم. فضاهای دولتی کم است. در نتیجه توپ را در زمین مردم میاندازند. کسانی که هدفشان توسعه تئاتر است قابل احترام هستند اما عدهای برای سودجویی، با آوردن چهرههای معروف، تئاتری تجاری ایجاد کردهاند. اخیراً با فردی برخورد داشتم که در سه روز یک نمایش را ساخت و پیشفروش کرد که به نظر من این اصلاً تئاتر نیست. من با مدیرانی (آقای کرمی منظورم نیست) ندانمکار و پولمحور برخورد کردم. چهار سال سالنی به من ندادند. در همه جای دنیا مدیرانِ تئاتر کارگردانهای صاحبسبک و ملّی هستند، برای ده سال یک سالن در اختیار یک کارگردان است که به تئاتر هویتی ببخشد. اینجا ساختار ثابتی وجود ندارد. به جای اینکه سراغ من بیایند، همه کاری میشود که مانع کار من بشوند. من به دنبال استقلال و پایگاهی بودم که خلاقیتم در عرصه کارگردانی متوقف نشود.
این تئاترهای مستقل اغلب رو به کار تجاری میآورند. آیا شما هم این خطر را احساس میکنید که تئاتر جدی به حاشیه رانده شده و رسالت اخلاقی و اجتماعی ندارد و جای آن را تئاتر تجاری گرفته است؟
در تئاتر دولتی هم همینطور شده است. من فقط و فقط مقصر را برنامهریزان فرهنگیِ میدانم. دفاع آنها از تئاتر فرهنگی و هنری کجاست؟ امروز رقابت بر سر این است که برای اینکه از فروش عقب نمانند امر زشتی مانند شوخیهای سخیف رشد کرده است که تا پیش از این نبود. فقط برای اینکه عدهای بخندند؛ چون کسانی که میآیند اینگونه تئاترها را ببینند عدهای نوکیسه هستند که فقط دنبال تفریح هستند و به دنبال انتقاد و تئاتر جدی نیستند. این شرایط هم به سودشان است. همه چیز دارند و هر چقدر پول بلیت گرانتر باشد، خودخواهیشان بیشتر ارضا میشود.
یعنی مخاطب هم به این جریان دامن زده است؟
حامیان تئاتر مخاطبانشان هستند. یک زمانی مخاطب تئاتر قشر دانشگاهی و روشنفکر بودند که همه از بین رفتند. کافهها رشد کردند اما کتابفروشیها تعطیل شدند. تئاتر هم دچار این بحران فکری شده است.
شاید خیلیها دوست داشته باشند بدانند قطبالدین صادقی در طول سال چند تئاتر میبیند، بهخصوص کار جوانترها را. من تقریبا هفتهای دو یا سه نمایش میبینم. بیخبر نیستم. چند شب پیش نمایش ستوان آینیشمور را دیدم که گروهی جوان و بااستعداد کار کرده بودند. به تازگی در تئاتر سپند نمایشی به نام اکوسیستم، به کارگردانی پویا یادگاری را تماشا کردم. همینطور نمایش برای خرید که نباید پول داد اثر داریو فو را در تماشاخانه مهرگان دیدم. نمیخواهم از افراد جوان بیخبر باشم. من به دنبال دیدن جرقههای امید هستم و عمیقا به آنها احترام میگذارم.
قطبالدین صادق؛ کارگردان و مدرس
آفتاب یزد