هوشنگ ابتهاج، مرد هنر و ادبیات و اخلاق
ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی
آن روز همایون که به عالم قفسی نیست!…
گفته میشود که دلیل نفوذ اشعار ابتهاج در میان طبقات مختلف اجتماعی چند نسل گذشته و امروز، توسل خوانندگان موسیقی به اشعار اوست. این جمله ادعای بیراهی نمینماید اما باید بر این گفته افزود که تسلط، مهارت و شناخت ابتهاج بر موسیقی چنان است که با اشعارش بارها به موسیقیدانهای ایرانی سرشناسی چون محمدرضا شجریان و لطفی و… جهت واقعی را نمایانده است. این کار او تنها از طریق همان شعر صورت پذیرفته است. نه از طریق زد و بند و نصیحت و نقد و غیره.
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «هیچ سخنی بالاتر از سخن استاد شفیعی کدکنی نمیتواند اوج هنر و توانایی هوشنگ ابتهاج را نمایان کند. استاد کدکنی میگوید: «ابتهاج تکهای از حافظ است که به دوران ما پرتاب شده.» علاقهمندان استاد ابتهاج میدانند که او در روز ششم اسفند پا به جهان خاکی گذاشته و تقریبا میتوان گفت کل عمر پرثمر خود را صرف اعتلای ادبیات فارسی کرده است. از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح غزلهای حافظ است. این اثر با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در سال ۱۳۷۲ از طرف نشر کارنامه به چاپ رسید. بار دیگر نیز با تجدید نظر و اصلاحات جدید منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف پژوهش و حافظشناسی کرد. این کتاب حاصل تمام آن تلاشها و زحمات است که در مقدمه آن را به همسرش آلما پیشکش کرده است.
آوازه برنده جایزه «هنر برای صلح» حالا دیگر از مرزهای کشور عبور کرده و در بسیاری از کشورهای دیگر هم خواننده دارد. تقریبا میتوان گفت که اغلب اساتید ادبیات ارتباط خوبی با شخصیت و آثار سایه دارند. غلامحسین یوسفی، یکی از استادان پیشکسوت در این زمینه گفته است: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه در شمار آثار خوب و خواندنی هستند. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوشترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر او هستند. رنگ اجتماعی ظریف آن نیز یادآور شیوه دلپذیر حافظ است. ازجمله غزلهای برجسته او میتوان «دوزخ روح»، «شبیخون»، «خونبها»، «گریه لیلی»، «چشمی کنار پنجره انتظار» و «نقش دیگر» را نام برد.»
گفته میشود که دلیل نفوذ اشعار ابتهاج در میان طبقات مختلف اجتماعی چند نسل گذشته و امروز، توسل خوانندگان موسیقی به اشعار اوست. این جمله ادعای بیراهی نمینماید اما باید بر این گفته افزود که تسلط، مهارت و شناخت ابتهاج بر موسیقی چنان است که با اشعارش بارها به موسیقیدانهای ایرانی سرشناسی چون محمدرضا شجریان و لطفی و… جهت واقعی را نمایانده است. این کار او تنها از طریق همان شعر صورت پذیرفته است. نه از طریق زد و بند و نصیحت و نقد و غیره.
یکی از هنرهای قابل توجه سایه این است که بهخوبی میداند که کلام آهنگ و نت و ریتم و ملودی، قویتر و نافذتر از کلمه است. به همین علت اغلب اشعارش غرق در موسیقی است. جالب آن است که در منزل این بزرگمرد ادبیات معاصر، بیش از آن که سخن از شعر و شاعری باشد، صحبت از موسیقی و بحث درباره آن در میان است. سایه چه کلاسیک غربی و چه موسیقی کلاسیک ایرانی را بهغایت عمیق و درست میشناسد. سایه ازجمله شاعرانی است که اوج خلاقیت هنری را در خدمت مضامین مختلف اجتماعی نیز به کار گرفته است. موضوعی که شاید بیشتر از موارد دیگر با ذهنیت او پیوند خورده باشد به باور بسیاری از منتقدان ادبی، همین توجه به بدنه جامعه و ایجاد زبانی در حد هضم توده مردم است.
سایه را میتوان در زمره شاعرانی قرار داد که وطندوستی غیر قابل انکاری دارد. سرودههای قدرتمند او درباره ایران و ایرانی آنچنان زبانزد خاص و عام شده که حالا دیگر به عنوان ضربالمثل از آنها استفاده میشود. سایه با تمام آشنایی با زیر و بمهای ادبیات کهن و معاصر به راحتی توانسته است ذهنیت خود را در اندازه فهم عامه تنظیم کند. یعنی این که زبان او زبانی مردمی است، اما شیوه استفاده از کلمه در بهترین حالت مختص خود اوست:
مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانه تنها زد و رفت
نکته دیگری که باید درباره هنرنمایی سایه به آن اشاره شود، سرودن شعرهای نو است. نکتهای که معمولا کمتر مورد توجه قرار میگیرد. همانگونه که گفته شد، شاعری چون سایه همواره خود را جزیی از مردم دانسته و این همگامی گاه با روند ادبی جامعه هم پیوند خورده است. شعرهای نوی سایه گرچه به لحاظ مضمون در ردیف همان نگرش همیشگیاش یعنی لذتبخشی در کنار فهم نکات ظریف قرار میگیرند اما از سوی دیگر نشان از تبحر او در شناخت این زمینه هم هستند:
ارغوان
شاخهی همخون جداماندهی من
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابیست هوا
یا گرفتهست هنوز؟
من درین گوشه
که از دنیا بیرونست
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم
دیوار است
آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیکست
که چو برمیکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشهی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشهی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خونآلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هربار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید
ارغوان
پنجهی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامندهی خورشید بپرس
کِی برین دره غم میگذرند؟
ارغوان
خوشهی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی باز سحر
غلغله میآغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب
که همپروازان
نگران غم همپروازند
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخواندهی من
ارغوان
شاخهی همخون جداماندهی من
***
آفتابا چه خبر؟
این همه راه آمدهای
که به این خاک غریبی برسی؟
ارغوانم را دیدی سر راه؟
مثل من پیر شده ست؟
چه به او گفتی؟
او با تو چه گفت؟
نه، چرا میپرسم
ارغوان خاموش است
دیرگاهی است که او خاموش است
آشنایان زبانش همه رفتهند
ارغوان ویران است
هر دومان ویرانیم»
**
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotn