چرخانمقالات

عبدالصمد کامبخش: نظری به جنبش کارگری و کمونیستی در ایران (بخش هشتم)

درباره کنگره دوم (کنگره ارومیه)

کنگره‌ی دوم حزب کمونیست ایران (کنگره ارومیه) در سال ۱۳۰۶ تشکیل شد. مسائل مبرمی تشکیل این کنگره را ایجاب می‌نمود. کنگره یکرشته تصمیمات سازمانی گرفت. ولی اهم مسائل آن تحلیل اوضاع سیاسی آن مرحله، تعیین مشی سیاسی و تصویب برنامه‌ی حزب بود.

در این زمینه کنگره دو سند مهم صادر کرد:

  1. برنامه‌ی حزب.
  2. تزهای سیاسی تحت عنوان «مطالعات راجع به اوضاع داخلی و بین‌المللی ایران».

تزهای سیاسی در حقیقت پلاتفرم اساسی آنروز حزب است. در این سند وضع سیاسی، اجتماعی و طبقاتی ایران از نظر مارکسیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.

کنگره می‌بایست بر مبنای یک تحلیل صحیح به مسائل مهم آنروز پاسخ می‌داد. اهم این مسائل چگونگی ماهیت سیاسی و اجتماعی حکومت رضاشاه و تعلق طبقاتی آن بود.

رضاخان با صوابدید امپریالیسم انگلیس دست بکار شد. ولی برای اجرای نقشه‌ی خود تکیه گاه اجتماعی داخلی لازم داشت. عدم تعلق به طبقات حاکمه، تظاهر به آزادی خواهی و میهن پرستی، مبارزه با رژیم پوسیده‌ی موجود در وهله‌ی اول قشرهای وسیعی از جامعه را به وی متمایل ساخت. بورژوازی ایران که در انقلاب مشروطیت دچار ناکامی شده بود همواره در جستجوی راه برای قبضه‌ی قدرت بود. رضاخان توانست اعتماد بورژوازی را که همواره خرده بورژوازی شهر را بدنبال می‌کشید بخود جلب کند. بورژوازی چنین می‌پنداشت که در سیمای رضاخان نماینده‌ی خود را یافته است و بدست وی بقدرت حاکمه تسلط خواهد یافت.

شعار جمهوری که رضاخان پیش کشید پایگاه اجتماعی وی را وسیعتر ساخت. وسائل بدست گرفتن قدرت فراهم شده بود. ولی وی به شعارهای سابق خود وفادار نماند. از قدرت خود بسود منظورهای دیگری استفاده کرد. راهی را رفت که امپریالیسم انگلیس و جاه طلبی و آزمندی خودش پیش وی قرار داده بود: تصاحب تاج و تخت، تثبیت مقام سلطنت و تمرکز نیرو به نفع منظورهای تهاجمی امپریالیسم.

با غصب املاک وسیع، رضاشاه بدل به بزرگترین مالک کشور گشت. بورژوازی ملی که امیدواری‌هایش برآورده نشده بود از رضاشاه جدا شد. ولی جدا شدن بورژوازی ملی به معنای جدا شدن تمام طبقه‌ی بورژوازی از وی نبود. قشر کمپرادور همچنان بمثابه یکی از تکیه‌گاه‌های حکومت رضاشاه باقی ماند.

بورژوازی کمپرادور دلال سرمایه خارجی بود. در معامله با سرمایه داری روسیه‌ی تزاری و انگلستان منافع هنگفتی عاید این قشر از بورژوازی شد. سرمایه‌ی اضافی که در دست بورژوازی کمپرادور انباشت می‌شد راه استفاده نداشت. ریختن سرمایه در صنایع داخلی خطرناک بود. صنایع ملی تاب مقاومت در مقابل سرمایه‌های خارجی را نداشت. لذا عناصر بسیاری از بورژوازی کمپرادور سرمایه‌ی خود را متوجه خرید املاک کردند. بدین ترتیب هم از سود حاصله از استثمار فئودالی و هم از سود حاصله از دلالی سرمایه‌های خارجی بهره‌مند می‌شدند. لذا این قشر از بورژوازی رفته‌رفته در حفظ اصول فئودالی نیز ذینفع شد. در نتیجه از نظر خارجی وابسته به امپریالیسم بود، از نظر داخلی وابستگی به طبقه‌ی مورد اتکاء امپریالیسم یعنی ملاکان بزرگ داشت.

رضاشاه که خود مالک عمده‌ی کشور شده بود اکنون دیگر نقطه‌ی اتکاء ثابتش طبقه‌ی ملاکان بزرگ و قشر بورژوازی کمپرادور گردید. حمایتی هم که رضاشاه بعدها از صنایع می‌نمود در‌واقع بطورعمده به نفع این قشر از بورژوازی بود که با حفظ جنبه‌ی ملاکی و یا دلالی قسمتی از سرمایه‌ی خود را در تولید و صنایع نسبتاً بزرگ بکار می‌انداخت.

برخی از رهبران حزب کمونیست ایران قادر به تحلیل دیالکتیکی از تحولات آن زمان نبودند. مرزهائی را که پروسه‌ی روی کار آمدن رضاشاه طی می‌کرد نمی‌دیدند. بموقع متوجه تغییرات ماهوی حکومت رضاشاه نشدند، لذا با برخورد دگماتیک خود دچار اشتباهات بزرگ گشتند.

این نکته بویژه متوجه جناح راست رهبری حزب در فاصله‌ی بین تصاحب تخت و تاج از طرف رضاشاه و کنگره‌ی دوم حزب است. این جناح از بورژوازی سخن می‌راند ولی ماهیت بورژوازی و قشربندی‌های داخل آنرا درک نمی‌کرد. اینکه رضاشاه از بدو ورود به صحنه‌ی سیاست از چه مراحلی عبور کرده است تشخیص نمی‌داد. فرق بین این مراحل را نمی‌دید. رضاخان و رضاشاه برایش یکسان بود. این جناح با تزهای ویژه‌ی خود به کنگره آمد. خلاصه آن اینکه:

«کودتای رضاخان (منظور کودتای سوم اسفند نیست بلکه برانداختن قاجار است. ع. ک) معنایش سقوط حکومت فئودالی و استقرار حکومت بورژوازی است». این کودتا «مبداء جدیدی در تاریخ معاصر است».

تزهای آورده شده تازگی نداشت. همین تحلیلی بود که در سنوات اخیر حزب را دچار تشنج و سردرگمی کرده بود. کنگره‌ی دوم پس از تجزیه و تحلیل صحیح سیاسی این تزها را بمثابه تزهای «اپورتونیستی و ضدانقلابی» ارزیابی کرد.

در تزهای سیاسی کنگره در این باره گفته می‌شود:

  • «رضاخان هنگامی که برای تصرف حکومت مبارزه می‌کرد حقیقتاً کوشش نمود که به بورژوازی ملی اتکاء نموده و حتی با عناصر جمهوری طلب و تشکیلات طبقه‌ی پرولتاریا نیز مغازله و عشوه فروشی می‌نمود. اما عملیات او هیچوقت از دائره مبارزه برای تصرف حکومت در قالب رژیم فئودالی و ملاکی خارج نشد… این حقیقت که در موقع کودتای رضاخان (منظور به سلطنت رسیدن است ع. ک.) طبقه‌ی فوقانی بورژوازی از او تقویت کرد و حالا هم تا حدی تقویت می‌کند بورژوازی بودن سلطنت رضاخان را ثابت نکرده بلکه ظاهر می‌کند که رضاخان با کمال مهارت توانست اساس رژیم ملاکی فئودالی با کمک و مساعدت طبقه‌ی فوقانی بورژوازی محکم نماید. برای رضاخان این مسئله آن جهت به آسانی صورت گرفت که در مدت ده بیست سال اخیر در ایران بورژوازی فوقانی تجارتی با شدت تمام سرمایه‌ی خود را برای خرید املاک صرف نموده و از مزایای حقوق فئودالی استفاده کرده و بیشتر از معاملات تجارتی و صنعتی مداخل می‌برد. بدین ترتیب طبقه‌ی اعلای بورژوازی ایران خود به حفظ مالکیت و… استثمار بیرحمانه‌ی دهاقین… علاقمند می‌باشد».

منظور از «طبقه فوقانی بورژوازی» چنانکه در جای دیگر تزها بالصراحه گفته شده است همان بورژوازی کمپرادور است. اینکه نوشته شده است «طبقه فوقانی بورژوازی از او تقویت کرد و حالا هم تاحدی تقویت می‌کند» دقیق نیست. جریانات بعدی نشان داد که قشر بورژوازی کمپرادور همواره یکی از تکیه گاه‌های پابرجای رضاشاه بوده است.

در تزهای کنگره کوشش شده است به تمایل دیگری هم که در داخل حزب وجود داشت پاسخ داده شود. عده‌ای معتقد بودند کاری که رضاخان کرد صرفاً یک کودتای درباری بود، هیچگونه محتوی طبقاتی نداشت. تزهای کنگره این نظر را رد می‌کند و می‌گوید

  • «اشتباه محض است اگر کودتای رضاخان را مانند یک کودتای درباری تصور نمائیم».

ولی متعاقب این حکم صحیح بقیه‌ی فرمولبندی تزها در این زمینه روشنی لازم را ندارد. گفته می‌شود:

  • «این کودتا دنباله و نتیجه‌ی مبارزه‌ی بزرگ در داخل طبقه‌ی فئودال و بعد مبارزه طبقه‌ی حاکمه‌ی ملاکین برضد کوشش بورژوازی برای داخل شدن در حکومت و بالاخره مبارزه‌ی فئودال‌ها و طبقات فوقانی بورژوازی برضد نهضت‌های انقلابی و تشکیلات انقلابی می‌باشد».

این تز روشن نیست، زیرا اگر رضاشاه مورد استفاده‌ی قسمتی از درباری‌ها و فئودال‌های ناراضی از دستگاه حاکمه هم قرار گرفته باشد بدان معنی نیست که وی تمام دوران مبارزه برای تصاحب تاج و تخت نماینده‌ی قسمتی از طبقه‌ی حاکمه‌ی سابق ـ اشراف، فئودال‌ها و ملاکان بزرگ بوده است. و نیز وی نماینده‌ی طبقه‌ی حاکمه در مبارزه علیه بورژوازی ملی نبود بلکه این بورژوازی را نقطه‌ی اتکاء قرار داد و سپس آنرا فریب داد.

جناح راست رهبری حزب با تحلیل خود دائر بر اینکه با روی کار آمدن رضاشاه حکومت بورژوازی در کشور مستقر شده و مبداء جدیدی در تاریخ ایران باز شده است دو نتیجه‌‌ی دیگر نیز می‌گرفت: یکی اینکه با وجود رضاشاه تحول مسالمت آمیز (یا به اصطلاح آن زمان: «ترقی صلح آمیز») به مرحله‌ی بعدی ممکن است و حزب پرولتاریا باید چنین امکانی را از نظر دور ندارد، دوم اینکه در مبارزه با امپریالیسم تا درجه‌ی زیادی می‌توان به حکومت رضاشاه تکیه نمود: این حکومت نماینده‌ی طبقه‌ای است که منافعش با امپریالیسم درتضاد است، خود رضاشاه که بر راس حکومت قرار دارد عنصری است میهن پرست و ضدخارجی.

تزهای سیاسی، این بحث را به شرح زیر جمع‌بندی می‌کند:

  • «درس و تجربه‌ی واضحی که از مسئله‌ی کودتای رضاخان گرفته می‌شود عبارت از آن است که این کودتا و مخصوصاً رژیم سیاسی که بعد از آن برقرار گردیده هر تصور واهی را راجع به امکان یک ترقی صلح آمیز مبارزه‌ی طبقاتی در ایران برطرف نموده است»

و سپس:

«از روزی که رضاخان بر عرصه‌ی سیاست قدم گذاشت متکی به انگلیس بود ولی تا سال ۱۹۲۵ خیلی‌ها به این حقیقت پی نبرده بودند. بعد از خفه نمودن شورش‌های انقلابی توده‌ی زحمتکشان، و بعد از تاجگذاری اتحاد محکمی میان رضاخان و انگلیس بسته شد. بنابراین هرگاه بگوئیم که در ردیف مدافعین تخت و تاج سلطنت رضاشاه پهلوی که عبارت از اعیان و اشراف و روحانیون و یک قسمت از بورژوازی کمپرادور (یعنی بورژوازی دلال تجارت خارجی) امپریالیسم انگلیس هم جا گرفته است اغراق نگفته‌ایم… این مسله منافی با آن نیست که گاهی نیز رضاشاه برخلاف سیاست استعماری انگلستان در تحت فشار ملت مجبورا قدم‌هائی بردارد (قرارداد با روسیه)“.

چنانکه در مقاله‌ی پیشین گفته شد پس از مرزبندی در نیروهای ضدامپریالیستی، بورژوازی انقلابی در حزب اجتماعیون متشکل گشت. جناح راست بورژوازی رفته‌رفته از جنبش کنار رفت. بورژوازی کمپرادور و جناح راست بورژوازی ملی یکی از پایه‌های حکومت رضاشاه را تشکیل دادند. این بخش از بورژوازی طرح تشکیل حزب نوینی ریخت. حزب جدید نام «ایران نو» بخود گرفت. (پس از اندک مدتی رضاشاه تشکیل این حزب را متوقف ساخت). جناح راست رهبری حزب که رضاشاه را هنوز نماینده‌ی بورژوازی ملی می‌دانست حزبی را هم که بدست طرفداران او تشکیل می‌شد حزبی مترقی می‌شمرد. این جناح معتقد بود که اعضاء حزب کمونیست ایران همچنان که سابقاً در حزب اجتماعیون فعالیت می‌کردند در این حزب نیز می‌توانند وارد شده تشکیل فراکسیون بدهند. این نظر زائیده‌ی ارزیابی غلطی بود که از این حزب می‌شد. کنگره‌ی دوم موقعی تشکیل یافت که حزب «ایران نو» به فعالیت آغاز نموده و دورنمائی برای فعالیت آن قائل بودند. بنابراین موضوع شرکت در این حزب نیز در پلاتفرم جناح راست با نظر مثبت ارزیابی می‌شد. لکن کنگره که نظر خود را نسبت به ماهیت حکومت رضاشاه و پایه‌های اجتماعی این حکومت روشن کرد نسبت به حزب «ایران نو» نیز بشرح زیر اظهارنظر نمود:

  • «حزب فاشیست «ایران نو» که چندی قبل از این تاسیس شده و خود رضاشاه آنرا رهبری می‌کند بدون شک قبل از همه به مبارزه برضد کمونیست ایران مامور خواهد شد. حزب کمونیست ایران باید با تمام وسائل و قوا حقیقت ارتجاعی این حزب را در برابر رنجبران ایران فاش و آشکار کرده، توده‌ی وسیع و زحمتکش را بخوبی آگاه نماید که این حزب در دست انگلیسی‌ها وسیله‌ی جدید و یکی از وسائل مهم برای فریب دادن ملت و اسیر کردن مملکت می‌باشد».

رضاشاه حزب اجتماعیون و هرگونه حزب سیاسی را قدغن کرد. فعالیت سازمان‌های مترقی غیر سیاسی نیز ممنوع شد. بدین طریق حزب کمونیست ایران که در همه‌ی این سازمان‌ها وارد بود حلقه‌های واسطی را برای رابطه با توده‌ها از دست می‌داد. رهبری حزب معتقد بود که باید هرچه بیشتر وسائل تلفیق کار علنی و مخفی را فراهم ساخت. روی این موضوع در تزهای کنگره تکیه شده و گفته می‌شود که حزب موظف است از همه گونه وسائل ممکنه‌ی علنی و سری برای احیاء اتحادیه‌ی کارگران استفاده کند.

ادامه دارد

 

به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا