
جاودانگان این کهن دیار
رحمان: و ما گر زیرسقفِ سُربین زنده ایم
و گر زیر تازیانه های آشکارِ ستم،
نفس می کشیم،
طنین آوایِ توست در گوشِ مان،
که در جانمان می نشیند.
چه کسانی تا ابد مرده اند؟
و چه کسانی بعد از مرگشان محو شده اند؟
بوده اند کیان، اما گویی نبوده اند؟
و اگر بوده اند با مدیحه سرایانشان
در بُرج و باروی شان، یکجا مرده اند،
چه کسانی قبل از مرگ شان
می میرند؟
و با مرگ شان تمام می شوند
فردوسی مرده است؛
زیرِگنبدِ دوارِ ایرانشهر؟
نه! او نمرده است.
و با گویش دلپذیرش؟
نگهبانِ ادب پارسی از تاراج (زبان) است
حافظ چه…؟
دُردِ جانش از حصارِ زمانه اش
گریخت،
در تنورِ ِ پلشتیهای دوران سوخت و
و دلنوشته هایش،
درونِ سینه اش،
تولدی دگرباره یافت،
مولانا…
در فراق شمس با رقصِ سماع، –
شعله برکشید،
آتش عشق بنا نهاد
و (انسان) را بر شانه عرفان نشاند
تا،
به مرتبهِ تعالیِ خویش اش رساند
و…
آنان مردگانِ زنده ی قرون –
در قلبِ مردمِ این خاک
جاودانه اند،
و در ابدیت خویش بی کرانه،
و ما گر زیرسقفِ سُربین زنده ایم
و گر زیر تازیانه های آشکارِ ستم،
نفس می کشیم،
طنین آوایِ توست در گوشِ مان،
که در جانمان می نشیند.
امید در دلها زنده می ماند
و تو زنده ای
شجریان!
ای استادِ آواز ایران
رحمان ۱۷/۷/۱۳۹۹
به کانال صدای مردم در تلگرام بپیوندید
@sedayemardomdotnet