ویدئو

هنر گام زمان – استاد هوشنگ ابتهاج

دهم مهر ماه سالروز تأسیس حزب توده ایران  است.

فرخنده باد هفتاد ‌و دومین سالگرد پایه‌گذاریِ حزب کارگران و زحمتکشان، حزب پیکارگران ضدِ استبداد، حزب مدافعانِ برابریِ حقوق زنان و مردان، حزب مبارزانِ راهِ تحققِ حقوق خلق‌های زیر ستم، حزب تلاش گرانِ دگرگونیِ فرهنگی- اجتماعی، و حزب منادیانِ اتحاد و همبستگی همه نیروهای ملی و آزادی‌خواه برای استقرارِ آزادی، استقلال، و عدالتِ اجتماعی!…

فرزندان حزب در هفتاد و دو سال گذشته، در سهمگین‌ترین آزمون‌ها، وفادار به آرمان‌های والا و انسانی حزب طبقه کارگر ایران، پرچم پر افتخار حزب‌شان و نبرد تاریخی طبقه کارگر و زحمتکشان را در اهتزاز نگاه داشتند، و این رازِ روئین‌تنیِ حزب توده ایران است، که بررغمِ همه تلاش‌های غدارانه ارتجاع، همچنان استوار و نیرومند در عرصه مبارزات سیاسی کشور حضور دارد. همان‌طور که سندهای ششمین کنگره حزب با اتکاء به شواهد انکارناپذیر افشا می‌کند، از آغاز تهاجم ارگان‌های امنیتی رژیم ولایت فقیه، در بهمن ماه ۱۳۶۱، برای نابودی و ریشه‌کن کردنِ حزب توده ایران تا به‌امروز، یعنی نزدیک به ۳۱ سال، رژیم ولایت فقیه همه امکان‌های گسترده‌اش را، از کشاندن قربانیان شکنجه به صفحه تلویزیون، ”خاطرات نویسی“، سند سازی، فرمانِ شورش بر ضد رهبری حزب صادر کردن تا حزب سازی و تلاش برای انشقاق و انفجارِ حزب از درون، به کار گرفته است و همچنان به این تلاش‌ها ادامه می‌دهد. هوشیاری و آگاهی تحسین برانگیز اعضا و هوادارانِ حزب، سد اساسی در برابر توطئه‌های رنگارنگ رژیم، و کلید پیروزی حزب در این نبرد نابرابر بوده است.

غزلی زیبا از استاد امیر هوشنگ ابتهاج با آوای ایشان.

هنر گام زمان

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است

 

Print Friendly, PDF & Email
دکمه بازگشت به بالا